☆حریم 313یارمهدى*عج*☆

☆حریم 313یارمهدى*عج*☆
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل شکسته» ثبت شده است

۱۸
فروردين ۹۴

دلتنگ چیستم و کیستم نمى دانم !

خزان زده شده ام اى خوشه هاى گندم!

دعا کنید بى ثمر نشوم !

اما خوب مى دانم  روزهاى تابستان سال گذشته را 

براى رسیدن به امروز چگونه گذراندم !

اما اینک.....

به اینجا که رسیده ام...

پشتم را که نظاره مى کنم : مى بینم خیلى از ارزش هایم تمام شده است، و در کتاب تاریخ زندگیم ثبت شده است !

معلم هایم...

مدرسه ام...

دوستانم...

همه و همه اش تمام مى شود!

و بیشتر از همه دلتنگ معلم  هایم هستم ! 

همه اشان را دوست دارم!

این روزها دلم نازک تر از تمام روزهاست !

با به آغوش کشیدن دبیرهایم بغض تلخى گلویم را مى فشارد.

که به زحمت خودم را از دستش خلاص مى کنم !

این است اندر حکایت و احوال من !

همه شان را صمیمانه دوست دارم!


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۳۱
مهتاب محمدی
۰۶
فروردين ۹۴

دیشب شنیدم ،گفتم شما هم شریک شید.

مقداد از یه کوچه رد شد،ملعون اونو دید و به جرم حمایت از علی علیه السلام یکی زد تو گوشش.

مقداد بلند بلند گریه کرد.

ملعون گفت تو که شیرمرد بیشه جنگ بودی!

مقداد گفت الان متوجه شدم که سیلی تو با فاطمه چه کرد!!!

لعن علی عدوک یا علی 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۳۴
مهتاب محمدی
۰۱
فروردين ۹۴

دلم در تب و تاب است...

پس کى این چهارمین روز عید مى آید؟

کى شهادت شما بانوى پهلوى شکسته ى من تمام مى شود!

بانوى مهربانى در آشوبم....

 آرزو دارم زودتر به روز شهادتت برسم! و به پایان برسد...

شرمنده بى بى جان!

بخدا الان که برایت این را مى نویسم بغض کرده ام...

اما بى بى مى ترسم...

مى ترسم...

از اینکه مبادا در این روزهاى اول عید جایى بر روى این کره ى خاکى حرمتت را بشکنند!!!

مى ترسم ،که مبادا مولایم مهدى جایى بغض کند، بغضى از شکستن حرمت مادر!!!

بى بى جان ،، من از بى قرار زینبت باخبرم!

از آه سرد همسرت باخبرم!

من اشک آرام حسنت را مى بینم!

گویى دارد به همان روز در کوچه فکر مى کند!

من بى تابى حسین را مى بینم!!!

گویى یادش آمده بود،

پشت در!!!

مادر که حالش خوب بود تا آن روز! 

بغض مى کنم...

و سکوت...

سکوت...

سکوت...

غمت بى انتهاست مادر!

مادر پهلو شکسته ام التماس دعا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۱۸
مهتاب محمدی
۰۱
فروردين ۹۴

در دو عالم جلال ما زهراست

رمز تغییر حال ما زهراست

عید با فاطمیه می آید

ذکر تحویل سال ما زهر.است

در انتظار دعایتان بر این سفره هفت سین نشسته ایم، یا فاطمه زهرا..

شاخه ای از گل یاس میهمان سفره هفت سین امسال است تا که

یادی از یادگار رسول خدا را زنده کند  ....

سالی پر برکت داشته باشید!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۵۳
مهتاب محمدی
۰۵
اسفند ۹۳

از همه چى گفتم ، جز ...

هواى شلمچه خاکى تر از هرجا بود، ریزگردها کارخود را کرده بودند، غوغاى به پا کرده بودند...

نگران بودم...

براى همه ى کسانى که خاطرشان برایم عزیز بود ، نگران سلامتى شان ...

دائما یاد آورى مى کردم ، ماسک ها را فراموش نکنید ، 

تا با چشم خودم نمى دیدم که ماسک زده اند ، خیالم راحت نمى شد.

در مسیر حرکت به سمت حسینیه ى شلمچه بودیم ، راهى خاکى، سمت راستت آب و تانک هاى در گل نشسته و سمت چپت تا چشم کار مى کرد خاک بود، خاک!

و جلوى راهت هم چون شیب داشت چیزى معلوم نبود باید به بلندى مى رسیدى! 

نواى "شلمچه بیشترازهمه گرفته بوى فاطمه و... "

فضا را سنگین تر کرده بود ، کمیش اشکى بود که در مسیر ورود ریخته نشد ! اما حال و هوایم را بهم زده بود !

ماسک روى صورتم بود، محض اینکه مبادا  ریزگردها حالم را بد کنند ! 

چندین قدم که حرکت کردم ، ذهنم تا همان لحظه هااى که رزمنده ها بى تجهیزات شیمیایى مى شدند دوید!

خجالت کشیدم ،از یک ریزگرد این همه ترس !!!

ماسک را برداشتم ، هرچه مى خواهد بشود ، بشود !

شایدخود خواهى بود ، چون اگر طوریم مى شد ، بعضى از عزیزانم به زحمت مى افتادند....

اما... .

امروز دومین هفته ایست ، که از سفرم مى گذرد...

لحظه ها را هنوز در ذهنم مرور مى کنم ، 

نمى خواهم به دست فراموشى بسپارمشان!

اما دلم...

دلم خو کرده به روال عادى زندگیم ،

و از آن بى قرارى هفته ى گذشته خبرى نیست !

گویى فهمیده که باید همه چیز را بسپارد به خود شهدا

 و منتظر سفر بعدى باشد...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۹
مهتاب محمدی
۲۹
بهمن ۹۳

اسیر ثانیه ها شدم...

هفته ى قبل درست همین لحظات در رختخوابم غلت مى زدم ، خوابم نمى برد...

به آرزوى دیرینه ام رسیده بودم...

آبادان...

اهواز...

شلمچه...

از همه جالب تر ، سفر همراه با همسفرى که هرلحظه تمناى دیدارش را دارى...

خداى من .... موهبتى عظیم بود برایم....

همینکه اروند را وداع گفتیم ، نیمى از راه آمده را بازنگشته بودیم ، که دلم تنگ شد....براى اروند....

خداى من !!!

باورت شاید نشود  ، که  این سفر چقد براى من لذت بخش بود !!! از شوق سفر انرژیم مضاعف شده بود ! از لحظه اى که وارد کانون شدم براى راهى شدن تا لحظه اى که بازگشتم حساب که کردم 60 ساعت بود!از این 60 ساعت ، من فقط 6 ساعت را خوابیده بودم ! اشتهایم را که به کلى ازدست داده بودم ! اما به جرئت مى گویم انرژیم از همه بیشتربود !!!

اسیر ثانیه هاشدم ، ثانیه هااى که دلم نمى خواست تمام شود....

اسیر ثانیه هااى شده ام ، ثانیه هاى که در آرزوى رجعت به همان خاک شلمچه است ، با همان همسفران...

{عکس را خودم گرفته ام منطقه عملیاتى فتح المبین است }

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۵۰
مهتاب محمدی
۲۷
بهمن ۹۳

سفر به مناطق مرزى را هرکسى نمى فهمد...

اهل دل اگر باشى مى فهمى شهدا چه کارها کردند....

نمى خواهم بگویم اهل دلم!

اما این چند روز که از سغر برگشته ام،حرف هااى به گوشم مى رسد که دلم را مى شکند...روحم را مى آزارد....

حرف هاى هم سن و سالهاى خودم !!!

- بى کارى؟جنوب رفتى چى کار؟!

- حوصله دارى بابا؟!

- اهوازم شد جا واسه سفر ؟!

شهدا خواهشا شما اینها را نشنوید...

نکند که دلتان بشکند...

همینکه دل من شکست کافى است...

اینها یا نمى دانند یا نمى خواهند که بداند...

جنوب کم از کرببلا نیست...

اینها نمى دانند اینجا قصه ى دلداگى معنا مى شود...

اینها نمى دانند ، خاک شلمچه معجزه مى کند...

اینها نمى دانند ، آسمان فتح المبین آبى تر از هرجاست....

اینها نمى دانند ، اروند کنار هنوز بوى شهادت مى دهد...

اینها نمى دانند همینکه پاهایت خاک داغ شلمچه را لمس مى کند، دلت بى تاب مى شود! اشک امانت را مى برد!

اینها خیلى چیزهارا نمى دانند،با اینکه بعدازسفرمریض شدم،اما ازتک تک ثانیه هاى سفرم لذت بردم!

خوشا به حال هفته ى گذشته همین روز، که فردا راهى مناطق جنوب مى شوم !افسوس و صد افسوس...

{ عکس را خودم گرفته ام منطقه عملیاتى فتح المبین است }

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۳۷
مهتاب محمدی
۰۲
دی ۹۳

واى بر من...

واى بر من...

چه کرده ام با دل شمامولاجان....

دلم را آتش نزن اى اهل کرم...

این روزها گویى براى اینکه بر توبه ام محکم بایستم برنامه ها دارید....

این روزها گویى قرار نیست تمام بشه...

بریدم از بس این دل رو آروم کردم...

بخدا با تموم گناه کاریش تا اسم صحن و سراتون میاد ، 

اشک حلقه ى چشمام پر مى کنه ...

این روزها کارم شده فقط یک خوشا به سعادتت گفتن به مردمى که شما به آنها اذن مى دهید...

کربلا...

مکه...

مدینه...

بقیع....

مشهد...

مولا جان به والله که دلم شکسته امشب !

من از این دنیا هیچ خواسته ى مادى ندارم...

حتى با پروردگارم هم عهد کردم آنقدر به این نفس اجازه ى عبور دادن ازاین تنگنا پراز بغض را بدهد که من مشرف بشوم کرب بلا...

مشرف بشوم خدمت آن آقایى که حتى دستان مبارکشان را در کنارتن مبارکشان به خاک نسپردند...

عزیزان را یک به یک اذن مى دهید، اى اهل جود...

حداقل نگاهى هم بر دل غبار گرفته ى ما بیندارید...

من ایمان دارم که تا شما نخواهید نه کسى مشرف مى شود و نه کسى ازسفرش باز مى گردد!!!

شهادت شمس و الشموس برتمامى عاشقان و دلباختگان تسلیت باد.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۰۱:۲۶
مهتاب محمدی
۳۰
آذر ۹۳

 این چه روزهاى است نصیب من کرده اى؟؟!!!

این دل را تا کجا مى خواهى بکشى ؟!

تا کدامین حرم ؟!

خودم هم مى دانم ، گناه کارم...

روزها و شبها را مى گذارنم ، بى آنکه حواسم باشد عالم محضر توست ! با احتیاط گناه کنم ! 

اما قول خواهم داد ، توبه  خواهم کرد ! قول خواهم داد که اینبار لق لقه ى زبان نباشد ! توبه اى از جان و دل ! 

این روزها در بد آتشى مى سوزم اى دوست قدیمى ! تا چندى پیش زائران حسین را باخون دل و اشک چشم راهى مى کردیم ، و اینک زائران امام غریبمان !

 دلم پر مى کشد تا شمس الشموس !

این بد داغى ست که بر دلم مى گذارى ! 

خودت هم مى دانى که چگونه حالم را بگیرى !

اما قول مى دهم ، قول مى دهم عبد باشم برایت یا لاقل عابد باشم...و اما تو .... توکه همیشه رئوف بودى!

عزیزى روایت مى کردى : همینکه به بین الحرمین رسیده ام 

بهت زده مانده ام که تا حرم کدامین عزیز، بدوم !

قبلش هم این را شنیده بودم ، اما به آن فکر نکرده بودم ! 


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۳ ، ۰۱:۳۵
مهتاب محمدی
۰۳
آذر ۹۳

به ﺟـﺎﯼ ِ اینکه "ﻋﺎبد" ﺑـﺎﺷـﯽ، " ﻋـَﺒﺪ " ﺑـﺎﺵ.

ﺷـﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﻗـﺮیب به ۶۰۰۰ ﺳـﺎﻝ ﻋﺒـﺎﺩﺕ ﮐـﺮﺩ، ﻋـﺎﺑـﺪ ﺷـﺪ، ﺍﻣّـﺎ ﻋـَﺒـﺪ ﻧـﺸﺪ.

ﺗــﺎ ﻋـَﺒـﺪ ﻧـﺸﻮﯼ، ﻋـﺒﺎﺩتت ﺳـﻮﺩﯼ به ﺣـﺎلت ﻧـﺪﺍﺭﺩ.

عـَﺒـﺪ ﺑـﻮﺩﻥ ﯾـعنی اینکه:

ﺑﺒـﯿﻦ ﺧﺪﺍیت چه میﺧـﻮﺍﻫﺪ، نه دلت . . .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۰۱:۰۷
مهتاب محمدی
۲۸
آبان ۹۳

چه زیبا مى گویدشهید آوینى : 

فحش اگر بدهند آزادى بیان است....

جواب اگر بدهى بى فرهنگى...

این روزها چیزهااى به چشمم مى خورد ؛که دلم مى خواهد 

چشمهایم را روى حرمت ها ببندم آن کارى را که باید انجام دهم !

از خداوند متعال مى خواهم به من قدرت و منصبى عطا کند که صرفا بتوانم به شیوه ى درست آموزش و ادب و اخلاق نظم خاصى بدهم ! 

بى خود نبود که دلم امشب هوایى شده بود ...

بى خود نبود که دلم امشب تا بین الحرمین دویده بود...

امشب سرى به سایت الکفیل زدم ؛ 

جلوى اسمم نوشته بود زیارت با موفقیت انجام شد .

این دومین محرمى است که بجاى من در حرم اربابم حسین خادمان نائب زیاره هستند ، قدردان و سپاس گزارم.

نائب الزیاره انجام شد 
خانم....
با عرض سلام 
به لطف الهی زیارت و دو رکعت نماز 
به نیابت از: زیارت کربلا-خواسته هاى قلبیم 
مدیریت سایت رسمی حرم مطهر حضرت عباس(علیه السلام) (الکفیل). 
از شما تقاضا داریم همچنان از طریق سایت الکفیل با ما در ارتباط باشید 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۰۱:۱۸
مهتاب محمدی
۲۴
آبان ۹۳

بعداز اینکه تموم مخاطباى گوشیمو زیر و رو کردم!

بعد از اینکه با دوستم صمیمیم درد و دل کردم...

بعد از اینکه دلتنگى پنجه هاش به دلم کشید ،

و دلم غرق خون شد !! 

بعداز اینکه گلوم خفه شد از بغض

بازم رسیدم به خودت...

ببخشیدآخر همه بازم اومدم ...

اما این خوى آدمیه...

خدایا...

دلم تنگ شده...دلم گرفته !!

خدایا کمکم کن ...

توکه از حال دل من خبر دارى !!! 

تو که از بى قرارى هاى دل بى قرارم خبر دارى!

خدایا...

کاش مى شد به تو رسید...

وقتى رقص اشک بر گونه هایم خودنمایى مى کند ، 

و دلم محال مى پندارد آرزوهایم را...

لبخندت را با تمام وجودم احساس مى کنم !!!

یه غرور یخى یه ستاره ى سرد //

یه شب از همه چى به خدا گله کرد //

یدفعه به خودش همه چى رو سپرد // 

دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد /

❕❗شادى روح مرتضى پاشایى صلوات❕❗

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۲۳:۰۴
مهتاب محمدی
۱۸
شهریور ۹۳

« الهی تا ظهور حضرت یار/گل پیغمبر ما را نگهدار »
آقا نمى گوییم الهى من نباشم....
نه ...
اصلا...
بر عکس مى گویم الهى من باشم،
اما...
شما روى تخت بیمارستان نباشید...
من باشم رهبرم...
تا حامیت باشم...
در این درگه از زمان که آدمیان،
گرگانند در جامه ى میشان...
نه آقاجان ..
الهى من باشم...
اما..
الهى شما هیچ وقت روى تخت بیمارستان نباشید...
آمین...
منبع : دل نوشته من
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۶
مهتاب محمدی
۲۶
مرداد ۹۳

پس کجایند مسلمانان ؟

این داعش لعنتی با نام الله و محمد دست به جنایت و تجاوز می زند !

آخر یکی نیست بگوید احمق ˛ کجای دین محمد نوشته بکش هم نوعت را ؟

فکر کرده ای با این کار ما را از اسلام دور می کنی ؟

به کاه دان زده ای نادان.

اینگونه سیاست های کثیف دولت های آمریکای و اسرائیلی بیشتر در جهان جلوه می کند.

احمق خود شما هستید ˛ شما آدم های رذل و کثیف که به نام اسلام دست به هرکار کثیفی می زنید.

وای بر شما˛لعنت خدا بر شما !

این مردم بی گناه را چرا می کشید؟

این هم از همان دسته سوال هاایست که هیچ ابر قدرتی توان جواب دادنش را ندارد.

هم نوعان من در اربیل و موصل و...بدانید صدای من از جای گرم بلند نمی شود من در آسایشی بی همتا در زیر سایه امام زمان عج هستم اما باور کنید که اینها که نمی شود نام آدم بر آنها نهاد افرادی رذل هستند که به سبب مسائل مادی ˛ بُعدانسانیت  را در خود کشته اند.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۷
مهتاب محمدی
۱۴
مرداد ۹۳

کاش زندگى یک دکمه داشت بنام توقف ...

بنام مرگ ...

بنام تمام شد...

بس است...

قول مى دهم همین امروز آن کلید را مى فشردم...

و به زندگیم خاتمه مى دادم...

عجب سالى بود امسال...


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۳
مهتاب محمدی
۰۶
مرداد ۹۳

بعضی وقتا می خوام رو خودم یه اطلاعیه بزنم :

 " تا اطلاع ثانوی خسته ام ... "

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۶
مهتاب محمدی
۰۴
مرداد ۹۳


شب 23 قدر ؛ وقتى خدا را به آقا امام زمان قسم دادم عجب حال غریبى داشتم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۱۲
مهتاب محمدی
۰۴
مرداد ۹۳


مولاى غریبم...

مبادا با دلم قهر کنى!

مبادا آرزوى دیدار را به دلم بگذارى !

دل من فقط با رضاى تو رضا مى گردد!

واى آقاجان اگر این دیدار طول بکشد...

واى نه ... من تاب آن را ندارم ها...

که دوریم به چند سال بکشد.... .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۵۰
مهتاب محمدی
۲۴
تیر ۹۳

آری بارالها...امشب آمده ام که فقط گله کنم...

خدایا آخه چرا؟؟

آخه این چه رسمیه؟

بریدم بارالها...

به جرم گناه نکرده دارم مجازات می شوم...

که چه شود؟

که دلم بسوز؟ بشکند؟

آری امشب آنقدر دلم محکم شکست که صدایش جهان را گرفت...

شنیدی خدایا؟

امشب جواب تمام دعاهایم را گرفتم...

امشب اشک های من که به پهنای صورتم میریزد..جواب تمام دعاهایم را داد...

دعا های یک سالم را...

اصلا من بدترین خلق دنیا..

تو که رئوفی چرا؟

آخه چرا خدایا؟ هق هق گریه ام عالم را می گیرد امشب...

با اشک هایم جهان سیراب می شود...

خدایا گله دارم..


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۳ ، ۲۳:۵۹
مهتاب محمدی
۲۴
تیر ۹۳

دل است دیگر چه می شود کرد...

امشب از آن شب هایست که از تنهای باز سراغ وبم آمده ام...

از دلتنگی

 خـــــدایا....

نبود این رسمش...

خودت که خوب خبر داری دلم زود می شکند...

تمام دعاهایم را باز گراداندی...

خلوت هایم را... خدا ....خدا کردن هایم...همه چی به خودم برگشت...

سخت ناکام ماندم...

یادم نمی رود هیچ وقت امسال را...

سرنوشتم چه خواهد شد نمی دانم....

بارالها....این بنده ات دلش بدشکسته است...

به که بایدشکایت ببرد؟؟

من که جز حریم تو جایی را ندارم...

یارب یارب یارب...

شنیده ام اگر سه باربگویی خواست دلت برآورده می شود...

تا ناامید نشده ام به دادم برس یارب....



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۰:۵۲
مهتاب محمدی