☆حریم 313یارمهدى*عج*☆

☆حریم 313یارمهدى*عج*☆
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «باران» ثبت شده است

۱۹
ارديبهشت ۹۴

بهترینم اى دوست ، یادگار دیروز...

دل من سیر برایت تنگ است...

دم به دم در همه دم...

غرق نیازم  از خدا...

که تو باشى آرام...

بهترینم اى دوست ، یادگار دیروز...

دل من سیر برایت تنگ است...

در بین تپش ثانیه ها...

در هیاهوى زمان...

مى شود احساس کرد بیش از پیش 

نسیم  دلتنگى را !

و در آن لحظه ى ناب 

مى شود تمنا کرد از خدا ،

غرق شادى باشى هر روز ! 

بهترینم اى دوست !

مخاطب خاص این متن : یادگار دیروز !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۶:۴۳
مهتاب محمدی
۳۰
بهمن ۹۳

تقدیم به خانم قاسمى مهربونم ...

مدیر مهربانم...

آرامش از چهره اش مى بارد...

خوش طینت...

و خوش سرشت....

اهل قلم و آرام...

گاهى در تلاطم هاى روزمرگى ام ،

مى شود ناخداى راه بلد دلم !

و تا این مسافر دل افگار را به وادى ایمن

  نرساند از پاى نمى نشیند ...

گاهى در اوج خلوت من با معبودم ، 

خاطرش برایم تداعى مى شود ...

و اینجا صداى زنگ خاصى که برایش

روى گوشیم انتخاب کرده ام ،

مى شود شاهد و گواه طینت آسمانى اش ...

و حاصلش مى شود لبخند من !

و بازگشت به عالم معنا !

نبودش آزارم مى دهد !

گاهى زمان را طورى محاسبه مى کنم ،

ثانیه را آنگونه کنار هم قرار مى دهم ،

و کارهایم را به ترتیبى مى چینم ، 

که سر ساعت دلتنگى سبب دیدنش شود !

لحن آرام و دلنشینش

 خستگى را برایم بى معنا مى کند ...

استاد سخندان من ...

خوب مى داند کجا مزاح هایش مى شود ،

شیرین ترین مزاح عالم !

و کجا محکم و کوبنده سخن گفتنش ، 

حکم را قطعى مى کند !

حرف ها و لبخندهایش در سفر جنوب براى من و دوستم که کم و بیش با روحیاتش آشنا بودیم ، لحظات نابى را رقم زد !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۲۸
مهتاب محمدی
۰۲
شهریور ۹۳

مخاطب خاص وبلاگ من...

باران ...

باران بودنت گاهى برایم کم است...

مانند تابستانى که خبراز باران نیست....

توهم نیستى...

نمى دانم کجا و در چه حالى...

مى بینمت اما نه آن دیدن...

مى شنوم صدایت را،اما نه آن شنیدن...

عجیب است...

این یک حس غریب است...

داغى این روزها...

سرد مى کند حسم را...

نمى دانم دلیلش را...

 اما مطمئنم تو نیز حال مرا دارى...

من همواره با دیدن عکست لبخندبرلبم مى نشنید...

شایدبه یاد روزهاى اول آشنایى...

نمى دانم روزى این متن را خواهى خواند یانه...

من براى دل خودم مى نویسم...

حرف دلم را مى نویسم...

من بخاطر آرزویم مى نویسم...

تقدیم به ...

خودش مى داند...

اما نمى دانم...

که مى خواند یا ...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۱۲
مهتاب محمدی
۲۳
تیر ۹۳

باران لحظات من...

باران مى مانى برایم...؟؟؟

باران وقتے از آسمان مى آید غبار را از زمین مى گیرد...

تو هم همانگونه اے ...هر وقت مى بارے در سرزمین دل من ،

غبار دل مرا مى رویے...

با...ران...

دو بخش مى شود...

بخش به بخشش زندگے مى شود...

مے بارد و مے بارد...آنقدر مے بارد که هواى غم انگیز شهر را ناب مى کند...

باران من ، توهم ببار...همانگونه که در نام تو پیداست ببار...

آنگونه ببار که گل سرخ و گل خار برایت به یک معنا باشد...

من یقین دارم کہ باران من فرق دارد با باران آسمان...

باران من از جنس اشرف مخلوقات است...

تقدیم به کسى که بعدها مے نویسم...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۳ ، ۲۰:۱۶
مهتاب محمدی