مشهد....
چه مى کند با دلهاے بے قرار...
این نواى...
آمده ام شاه...
پناهم بده...
امشب سر سفره ى شام بے نہایت خستہ بودم...
بہ سختى داشتم شام مے خوردم...
یک باره تلویزیون بیرقے را نشان داد کہ خادماے آقا آورده بودن واسه مردم تهران.
ومردم هم در کمال اخلاص به بیرق بوسه مى زدن و اشک مى ریختن....
حلقه ى چشمهام پر از اشک شد...
اشکے کہ اگر در جمع گرھے از اقوام نبودم جارے مے شد...
یعنے عجیب امسال دلم مشہد مے خواد...
چے کار کردے با دلم رضا جان که جز با رضاى تو رضا نمے شود؟؟
آقاى من التماس مے کنم...
امسال اسم من ھم جزء زائراتون باشه .