...
لحظه هاى استجابت است...
التماس دعا از دلهاى پاکتان...
امشب لحظه ى افطار یادى از بى بى زینب کنید ، که غروب روز دهم است...
خیمه هاى سوخته...
بدن بى جان برادر...
آن طفل سه ساله ،
بهانه مى گیرد بهر پدر...
یاد آرید بى بى زهرا ، در کنار پدر
در فراق مادر آرام مى گیرد...
نماز ظهر تمام شد و آقا به پشت تریبون رفتند؛ نمازگزاران همانطور منظم در صفوف نشسته بودند. سخنران مقدمهای میچیند تا به اینجا میرسد که امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده.
فردی با قد متوسط، موهای فر و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با تهریش مختصر که آن روزها کلیشهی چهرهی خیلی از جوانان بود، ضبط صوت به دست خودش را به تریبون رساند. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران! دستش را گذاشت روی دکمهی Play؛ شاسی مثل حالت پایان نوار، تق تق صدا کرد و روشن نشد.
آسمان شهرم دیروز...
غمگین تر از هر روز بود...
بغض کرده بود...
نمى بارید...
فقط بغض خفه اش کرده بود...
شهربوى خدا مى داد...
بوى روزهاى جنگ را گرفته بود...
دیروز شهرم میزبان بود...
میزبانى که میهمانش بیش از سى سال است که به لقا یار پیوسته است....
میهمانش را عاشقانه در آغوش کشید ...
میهمان نازنینمان همراه با چشمان خیس از اشک مادران و پدران و برادران و خواهران وطنش به خاک سپرده شد !
گمنام!!!
گمنام تر از هر گمنامى...
گویى ارادت خاصى به مولایم حسین و امام موسى کاظم داشتند...
چرا که چون مولایش حسین بى سر بود...
و در روز شهادت امام موسى کاظم درخاک پاک کشورش آرام گرفت...
وقتى کسى مى گوید التماس دعا ! برایش دعا کن.
وقتى مى گوید التماس دعا یعنى دیگر امیدى ندارد...
یئس بر کاخ آرزوهایش پنجه کشیده...
وقتى کسى مى گوید التماس دعا یعنى از همه کس بریده است...ارتباطش با خالقش همچو ریسمانى نامرئى شده است !
وقتى کسى مى گوید التماس دعا ، دست کم نگیرش...
شاید مریضى دارد ...
شاید گره اى در خوشبختى اش افتاده باشد...
شاید از گناهى رنج مى برد...
شایدمى خواهد از نفوس پاک تو به بارالهاش برسد ...
وقتى کسى مى گوید التماس دعا ،
صمیمانه برایش دعا کن !
التماس دعا...
خانم جون که نیست یک گوشه دلم خالى است...
هیچ گاه اینگونه دلتنگش نشده بودم.
آخر همیشه بود...
کنارم بود!
حتى روزهااى که شهرستان بود...
بازهم بود!
اما حالا...
خاک کشورش با خاک کشورم فرق دارد...
حالا که بغض پاییم مى شود...
دلم مى خواهد کنارش باشم!
او بهترین جاى دنیاست الان!
شک ندارم که دارد برایم دعا مى کند...
کنار اربابش حسین !
خوش به حاات خانم جون !
کربلا زیباترین حس دنیاست !
آنقدر دلم تنگ است برایت که اشک را به زور مهار مى کنم!
بغض خفه ام کرده است.
خانم جون خوش به حالت !
از بین الحرمین چه خبر؟!
خانم جون هواى چشمانت را خوب مى دانم که ابریست...
براى هواى چشمانم دعا کن!!!
نمى دونم چى شد که دلم تنگ شد...
دلم تنگ شد واسه اردوگاه آبادان...
با اینکه ادردوگاه اهواز همه جوره بهتر از آبادان بود اما...
اردوگاه آبادان با دلم صمیتى تره....
خداکنه امسال روزیم باشه !
چى من رو وصل کرده به آبادان و اهواز و شلمچه و فکه و اروند و...نمى دونم ! اما مى دونم کشش عجیبى دارم به اون سمت....
منتظر معجزه ام...
منتظر یه نشونه...
مى دونم دلمو خودشون وصل کردن !
خداکنه تو راهشون بمونم !
شهدا به شما ایمان دارم ...
وقتى که اوج دلتنگى و بى آبرویى مى شوی اگر سیم اتصال دلت هنوز وصل باشد وصلت مى کند آبرویت مى دهند....
عزتت مى دهند....
قرضت را مى دهند ....
فقط وصل باش!
اى جوان وصل باش!
هر بار که دلم پر باشد مى نویسم ...
آنگاه تسکین میابم...
اما اینبار تسکین نیافتم!
خوش به حالشان...
شهدا را مى گویم...
جهاد و کار فرهنگى خیلى سخت شده !
خیلى بیشتر از خیلى !
دلم مى خواهد مثل شماها باشم...
شهید...
گمنام....
(عکس را خودم گرفتم.اردگاه آبادان است !صبح روز22بهمن 93.ساعت تقریبا 4 و 51 دقیقه بود.هنوز صداى پرچم ها که از شدت باد بهم مى خوردند در گوشم مى پیچد!)
واى بر من...
واى بر من...
چه کرده ام با دل شمامولاجان....
دلم را آتش نزن اى اهل کرم...
این روزها گویى براى اینکه بر توبه ام محکم بایستم برنامه ها دارید....
این روزها گویى قرار نیست تمام بشه...
بریدم از بس این دل رو آروم کردم...
بخدا با تموم گناه کاریش تا اسم صحن و سراتون میاد ،
اشک حلقه ى چشمام پر مى کنه ...
این روزها کارم شده فقط یک خوشا به سعادتت گفتن به مردمى که شما به آنها اذن مى دهید...
کربلا...
مکه...
مدینه...
بقیع....
مشهد...
مولا جان به والله که دلم شکسته امشب !
من از این دنیا هیچ خواسته ى مادى ندارم...
حتى با پروردگارم هم عهد کردم آنقدر به این نفس اجازه ى عبور دادن ازاین تنگنا پراز بغض را بدهد که من مشرف بشوم کرب بلا...
مشرف بشوم خدمت آن آقایى که حتى دستان مبارکشان را در کنارتن مبارکشان به خاک نسپردند...
عزیزان را یک به یک اذن مى دهید، اى اهل جود...
حداقل نگاهى هم بر دل غبار گرفته ى ما بیندارید...
من ایمان دارم که تا شما نخواهید نه کسى مشرف مى شود و نه کسى ازسفرش باز مى گردد!!!
شهادت شمس و الشموس برتمامى عاشقان و دلباختگان تسلیت باد.
چوب تنبیه خدا نامرئیست !!!
نه کسی میفهمد، نه صدایی دارد !!
یک شبی یک جایی ...
خاطرت می آید ...
وقتی از شدت بغض نفست می گیرد !!
خاطرت می آید ...
وقتی از استیصال همه امید دلت میمیرد !!
خاطرت می آید ...
که شبی یک جایی ...
باعث و بانی یک بغض شدی و دلی سوزاندی !!!
آن زمان فکر نمیکردی بغض ، پاپی ات خواهد شد ...
و شبی یک جایی می نشیند سر راه نفست ... و تو هم بالاجبار ...
هر دقیقه صدبار ...
محض آزادی راه نفست ، بغض را
می شکنی !!
آری این چوب خداست ...
مشهد....
چه مى کند با دلهاے بے قرار...
این نواى...
آمده ام شاه...
پناهم بده...
امشب سر سفره ى شام بے نہایت خستہ بودم...
بہ سختى داشتم شام مے خوردم...
یک باره تلویزیون بیرقے را نشان داد کہ خادماے آقا آورده بودن واسه مردم تهران.
ومردم هم در کمال اخلاص به بیرق بوسه مى زدن و اشک مى ریختن....
حلقه ى چشمهام پر از اشک شد...
اشکے کہ اگر در جمع گرھے از اقوام نبودم جارے مے شد...
یعنے عجیب امسال دلم مشہد مے خواد...
چے کار کردے با دلم رضا جان که جز با رضاى تو رضا نمے شود؟؟
آقاى من التماس مے کنم...
امسال اسم من ھم جزء زائراتون باشه .
دل است دیگر ... مى شکند !!!
دل است دیگر ... تنگ مى شود!!!
در آخرهم مهرسنگ بودن مى خورد برپیشانیش!!!
بارالها...
امروزم را دیدى؟؟؟
گوشهایم از صداى شکستن آن هنوز پر است...
در همین حوالى دلى را یافتم که خوردرشده بود...
بدست اشرف مخلوقات...همین اشرفى که برترى دارد زعالمیان.
الحق و الانصاف هم اینگونه است ، خوب بلداست دل بشکندخوب...
خدایا ...
من این دل شکسته را به تو مى سپارم...التیماش باتواى پرودگار