این چه روزهاى است نصیب من کرده اى؟؟!!!
این دل را تا کجا مى خواهى بکشى ؟!
تا کدامین حرم ؟!
خودم هم مى دانم ، گناه کارم...
روزها و شبها را مى گذارنم ، بى آنکه حواسم باشد عالم محضر توست ! با احتیاط گناه کنم !
اما قول خواهم داد ، توبه خواهم کرد ! قول خواهم داد که اینبار لق لقه ى زبان نباشد ! توبه اى از جان و دل !
این روزها در بد آتشى مى سوزم اى دوست قدیمى ! تا چندى پیش زائران حسین را باخون دل و اشک چشم راهى مى کردیم ، و اینک زائران امام غریبمان !
دلم پر مى کشد تا شمس الشموس !
این بد داغى ست که بر دلم مى گذارى !
خودت هم مى دانى که چگونه حالم را بگیرى !
اما قول مى دهم ، قول مى دهم عبد باشم برایت یا لاقل عابد باشم...و اما تو .... توکه همیشه رئوف بودى!
عزیزى روایت مى کردى : همینکه به بین الحرمین رسیده ام
بهت زده مانده ام که تا حرم کدامین عزیز، بدوم !
قبلش هم این را شنیده بودم ، اما به آن فکر نکرده بودم !