☆حریم 313یارمهدى*عج*☆

☆حریم 313یارمهدى*عج*☆
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

۳۰
آذر ۹۳

 این چه روزهاى است نصیب من کرده اى؟؟!!!

این دل را تا کجا مى خواهى بکشى ؟!

تا کدامین حرم ؟!

خودم هم مى دانم ، گناه کارم...

روزها و شبها را مى گذارنم ، بى آنکه حواسم باشد عالم محضر توست ! با احتیاط گناه کنم ! 

اما قول خواهم داد ، توبه  خواهم کرد ! قول خواهم داد که اینبار لق لقه ى زبان نباشد ! توبه اى از جان و دل ! 

این روزها در بد آتشى مى سوزم اى دوست قدیمى ! تا چندى پیش زائران حسین را باخون دل و اشک چشم راهى مى کردیم ، و اینک زائران امام غریبمان !

 دلم پر مى کشد تا شمس الشموس !

این بد داغى ست که بر دلم مى گذارى ! 

خودت هم مى دانى که چگونه حالم را بگیرى !

اما قول مى دهم ، قول مى دهم عبد باشم برایت یا لاقل عابد باشم...و اما تو .... توکه همیشه رئوف بودى!

عزیزى روایت مى کردى : همینکه به بین الحرمین رسیده ام 

بهت زده مانده ام که تا حرم کدامین عزیز، بدوم !

قبلش هم این را شنیده بودم ، اما به آن فکر نکرده بودم ! 


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۳ ، ۰۱:۳۵
مهتاب محمدی
۲۸
آذر ۹۳

دوستش دارم...

چند روز پیش کلاسم که تمام شد ، توى سالن شروع کردم به قدم زدن...

از در یکى از کلاسها که گذشتم ، هنوز روى صندلیش نشسته بود،،،

آرام وارد کلاس شدم و بى آنکه ببیندمرا ، درست رفتم پشت سرش ! ایستادم و دستانم را روى شانه هایش گذاشتم ، سرش را برگرداند و من را دید، لبخندى بر لبش نشست ! 

از روى صندلیش که بلندشد ، آرام در گوشش گفتم : 

شاعر خوبى شدم ؟!

گفت : شاعر بودى ! بدبختى اینجاست که عاشق شدى ! 

قهقهه اى زدم و گفتم : عاشق...

دوباره گفتم : من و عشق محاله ! من عاشق بشم ؟! عمرا ! 

گفت : عاشق نباشى ، عاشق پیشه اى....

گفتم عزیزجان : من فقط شمارا دوست دارم...

گفت همون دوست داشتن.

خندیدم و گفتم دوست داشتن از عشق برتراست...

و با خنده وارد دفترمعلما شدیم...

واسه این بهم گفت عاشق ، که روز قبلش اومد مدرسه ولى من نتونستم ببینمش واسه همین شبش واسش این متن رو نوشتم و فرستادم...

چه روزگارى را از سر مى گذرانم...

این اوج بى انصافى ست ، وقتى تمام سالن را به شوق دیدارت مى دوم....اما...

بوى عطرت توى سالن مى پیچد و عطر دلتنگیم شعله ور مى شود ،، و بدتر از همه اینکه تمام هفته را به شوق دیدنت ، مى گذرانم و حسن ختام هفته هم مى شود ، از روى همان پاگرد شیشه اى سالن رفتنت را دیدن!

تقدیم به دبیرادبیاتم...خانم....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۳ ، ۰۰:۲۵
مهتاب محمدی
۲۲
آذر ۹۳


این اربعین هم سرجاى همیشگى ام نشستم ! 

درست مقابل تلویزیون ، تلویزیون هم تنظیم شده بود روى همان شبکه ى همیشگى ! پخش زنده ...بین الحرمین !!! 

اینم چندمین اربعین عمرم...پاى تلویزیون...چشمانم خیس مى شود...

پدر مى گوید : تو اراده کن ، همین فردا راهى کربلا مى شوى !

امانه...

ایمان من براین است تا اباعبدالله اذن ندهد راهى نخواهم شد ...

سکوت کرده ام ، فقط چشمانم گواه براین درد است...

آنقدر اشک مى ریزم ، که راهى باز کند تا کربلا ! فقط یک چیز ، مولایم فقط یک خواسته ، هیچ نمى خواهم  ، بارالها فقط زیارت حسین بن على را در دنیا و شفاعت ایشان را در آخرت نصیبم کن...آمین.

دلنوشته ى من !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۱
مهتاب محمدی
۱۹
آذر ۹۳

چوب تنبیه خدا نامرئیست !!! 

نه کسی میفهمد، نه صدایی دارد !!

یک شبی یک جایی ...

خاطرت می آید ...

وقتی از شدت بغض نفست می گیرد !!

خاطرت می آید ...

وقتی از استیصال همه امید دلت میمیرد !!

خاطرت می آید ...

که شبی یک جایی ...

باعث و بانی یک بغض شدی و دلی سوزاندی !!!

آن زمان فکر نمیکردی بغض ، پاپی ات خواهد شد ...

و شبی یک جایی می نشیند سر راه نفست ... و تو هم بالاجبار ...

هر دقیقه صدبار ...

 محض آزادی راه نفست ، بغض را 

می شکنی !!

آری این چوب خداست ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۲:۵۴
مهتاب محمدی
۱۹
آذر ۹۳

این روزها در میان خیل عظیمى که راهى سفر کاروان سالار عشق مى شوند نصیب ما فقط یک خوشابه سعادت خشک و خالى ، با دلى شکسته و چشمانى خیس مى شود ! 

این روزها خیلى ها راهى مى شوند ، ما بازهم جا ماندیم...

نه جا نمانده ایم ،، هنوز اذن راهى شدن نگرفته ایم !!

هرکسى را به نحوه ى مى طلبد ! یکى را با پاى پیاده ، یکى را با ماشین و... هرکسى را به نحوى...قربان لطف قریبت مولا جان ! 

کربلا دلم تنگ اومده ، شیشه ى دلم اى خدا زیر سنگ اومده...

داییم کربلاس! از دیشب خبرى ازشون نداشتیم.سرسفره ى نهار مامان گفت و دیشب تا صبح کیومرث توى خواب دیدم، من گفتم آره.مامان منم خواب دایى دیدم تا صبح ! یه لحظه نگاه من و مامان که بهم گره خورد ، پراز ترس شد! دل من که ریخت ، از دل مامان بى خبرم ! بابا که سریع حال ما رو فهمید، گفت واسه اینه که بهش فکر کردین! لحظاتى پیش ارتباط برقرار شد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۲:۵۰
مهتاب محمدی
۰۴
آذر ۹۳

بسیجى...

بچه بسیجى...

بچه مثبت...

وسایل مورد نیاز بچه بسیجى شدن ...

1- چفیه...

2-دل پاک...

3-قلب پلاک گونه...

با همین سه تا بسیجى مى شوى!!!

وقتى که بسیجى شدى، چشم دلت که باز شد ، مى دانى که نمازهایت را باید از راه دور به سیدعلى اقتدا کنى...

مى دانى ، و مى فهمى ما اهل کوفه نیستیم ، على تنها بمونه یعنى چى...

وقتى بسیجى مى شوى ، دلت مى شود همان روضة الارضوان حضرت عشق...              

همان مامنى که مى شود هم صبحت و هم راز خواهر ها و برادر هاى وطنیت....حتى آنان که در مقابل تو هستند...

آهاى بچه بسیجى حواست هست اطرافت

چه خبر است؟!

مبادا رو برگردانى از خواهران و برادرانى که در مقابلت قدعلم کرده اند! آنها هم مثل تو ایرانى هستن، از گوشت و خون تو هستن ! آن ها را شیرفهم کن با سخنانت ، با رفتارت ، با کردارت ...

به آنها بیاموز بچه مثبت بودن به چه معناست...

به آنها بیاموز بسیجى دلى دارد به وسعت آسمان ، صاف و آبى ! به آنها بیاموز عشقش از جنس نور است ! به آنها بیاموز لبخندش بر اعماق وجودش حک شده است...  به آنها بیاموز بسیجى با حق است...

حواست هست بسیجى ، فهمیده هم بسیجى بود؟!به آنهابیاموز قلبش همان پلاک اوست ،، همان سند عشق او به سرباز گمنام صاحب الزمان بودن...

آرى من همان بسیجى ام! همان بسیجى که سالها پیش بر زیر تانک خوابید،، اما امروز من هوشیارم!و تلاشم را مى کنم که ایرانم را به عرش رسانم!

هفته بسیج مبارک...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۰۷:۰۲
مهتاب محمدی
۰۳
آذر ۹۳

به ﺟـﺎﯼ ِ اینکه "ﻋﺎبد" ﺑـﺎﺷـﯽ، " ﻋـَﺒﺪ " ﺑـﺎﺵ.

ﺷـﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﻗـﺮیب به ۶۰۰۰ ﺳـﺎﻝ ﻋﺒـﺎﺩﺕ ﮐـﺮﺩ، ﻋـﺎﺑـﺪ ﺷـﺪ، ﺍﻣّـﺎ ﻋـَﺒـﺪ ﻧـﺸﺪ.

ﺗــﺎ ﻋـَﺒـﺪ ﻧـﺸﻮﯼ، ﻋـﺒﺎﺩتت ﺳـﻮﺩﯼ به ﺣـﺎلت ﻧـﺪﺍﺭﺩ.

عـَﺒـﺪ ﺑـﻮﺩﻥ ﯾـعنی اینکه:

ﺑﺒـﯿﻦ ﺧﺪﺍیت چه میﺧـﻮﺍﻫﺪ، نه دلت . . .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۰۱:۰۷
مهتاب محمدی
۰۳
آذر ۹۳

ﻣﻦ زن بوﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ ..…

ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ ..…ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳـــﺖ

ﺩﺍﺭﻡ…

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﺭﻧﮕﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﺳﺮﺧﻮﺵ

ﻣﯿﺸﻮﻡ ...

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ

ﺑﻠﻨﺪ .… ﮐوﺗــﺂﻩ ﮐـــﻮﺗــﺂﻩ ﮐﻨﻢ

ﻭ ﭼﯿﺰ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻥ

ﻫﺎ.…

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﯽ ﻭﺁﺑﯽ ﻭﺯﺭﺩ

ﻭﺻﻮﺭﺗﯽ ﻭﻗﺮﻣﺰ ﺑﭙﻮﺷﻢ .…

ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ ..…

ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ……

ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﻣﺎﺩﺭﯼ ﮐﻨﻢ……

ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺷــﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ .……ﺁﺳﺎﻥ ﺑﺨﻨــــﺪﻡ ..…

ﻫﻤﯿﻦ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ.…

ﻫﻤﯿﻦ ﻧﺎﺯﮎ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯽ ﺭﺍ

ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ !!.………

♡ ♡

بچه ای به مادرش گفت: 

اگر بهشت حق توست،چرا در دستانت نیست و زیر پاهایت قرار دارد؟ 

مادر گفت: 

آن را زمین گذاشتم تا تو را در اغوش بگیرم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۰۱:۰۳
مهتاب محمدی
۰۳
آذر ۹۳

 سر تا پایم را خلاصه کنند 

         می شوم "مشتی خاک" 

که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه 

یا "سنگی" در دامان یک کوه 

یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس

شاید "خاکی" از گلدان‌ 

یا حتی "غباری" بر پنجره 

اما مرا از این میان برگزیدند :

                  برای" نهایت" 

                  برای" شرافت"

                  برای" انسانیت"

و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :

                  " نفس کشیدن "

                  " دیدن "

                  " شنیدن "

                  " فهمیدن "

و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید 

من منتخب گشته ام :

                  برای" قرب "

                  برای" رجعت "

                  برای" سعادت "

من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:

                  به" انتخاب "

                  به" تغییر "

                  به" شوریدن "

                  به" محبت "


وای بر من اگر قدر ندانم…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۰۱:۰۰
مهتاب محمدی
۰۳
آذر ۹۳

آذر سلام...

لطفا کمی مهربانتر از آبان باش

پر از خبرهای خوب 

اتفاق های دوست داشتنی

دست های گرم

چشم های مهربان

🍁🍁🍁

آذر خوب......سلام

خوش آمدی .....من منتظرم

یه دعا از ته دل:

ماه آذر ،ماهی ناب،شاد،سرشار از اتفاق های خوب و خوش(همراه باسلامتی) براتون باشه

در پناه یگانه خدای مهربان باشید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۰۰:۵۸
مهتاب محمدی
۰۱
آذر ۹۳

دوستِ مهـــــربانم🍁

🍁آخریڹ ساعات آباڹ است....

انارها ترڪ برداشتہ🍁

            🍁     خرمالوها را چیده اند

    برگ ها دارند ڪف پوش خیاباڹ می شوند🍁

🍁زیباترین رنگ آمیــــــــــزی طبیعت

ومظلوم ترین فصل سال🍁

        🍁           🍁       

و من      عاشقانہ تورا🍁

           🍁     از پائیز خدا     هدیہ گرفتم

        اهل هرجایی ڪہ باشی🍁

🍁پائیزت با من یڪی ست

🍁

اگــــــــــرخرمالوهای دستانت گل انداخت🍁

🍁مرا بہ نوبرانہ ای گس مهماڹ کن ...

ڪہ دوستت دارم🍁

🍁

🍁 آخرین روز آبانتون بخیر 🍁

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۰۰:۱۳
مهتاب محمدی
۰۱
آذر ۹۳

  بى مقدمه مى نویسم...

  دوستش دارم...

  عشق برایم بى معناست ،، جز عشق معبود و بنده را نمى        پذیرم...

  اما دوستش دارم...

  به خوبى به یاد دارم روزى که دم در ورودى منتظربود تا  دنبالش بیایند...

  من و دوستم تازه کلاسمون تموم شده بود...

 همین که دیدمش لبخندى برلبهایم نشست و گفتم اى جانم...

 دوستم خندیدو گفت عاشق شدى...خاک...

 گفتم : برو بابا ...

  هنوز هم پاى حرفم هستم عاشقش نشدم.ولى دوستش دارم !

  و چه ساده حکم مى دهد به من حواست را جمع کن ، امسال    کنکور دارى! 

  و منم هم در جواب تمام نگرانى هایش در قبال خودم لبخندى    بر لب مى نشانم و مى گویم بى فایده س! حتى اگر خودم هم  بخواهم نمى شود! شوخى که نیست 3 سال دانش آموزش بودم !  حالا هم حسرت کلاسهایش را مى کشم!

  شعر شباهنگامش با گوشت و جانم آمیخته شده !!!

              مهربانم دوستت دارم...

        شایدروزى من نباشم...

            ولى این نوشته همواره مى ماند....

     تقدیم به دبیرادبیاتم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۰۰:۰۲
مهتاب محمدی