☆حریم 313یارمهدى*عج*☆

☆حریم 313یارمهدى*عج*☆
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است

۰۶
تیر ۹۴

...

لحظه هاى استجابت است...

التماس دعا از دلهاى پاکتان...

امشب لحظه ى افطار یادى از بى بى زینب کنید ، که غروب روز دهم است...

خیمه هاى سوخته...

بدن بى جان برادر...

آن طفل سه ساله ،

بهانه مى گیرد بهر پدر...

یاد آرید بى بى زهرا ، در کنار پدر

در فراق مادر آرام مى گیرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۴ ، ۲۱:۰۳
مهتاب محمدی
۲۹
خرداد ۹۴

روزهاى ماه مبارک است...

آرام تر از هر ماه شده ام...

تمام روز را سر مى کنم ، و فقط در جاى واجب سخن مى گویم...

گویى روزه ى سکوت گرفته ام...

اما...

حکایت این نیست ؛

این حکایت سر دراز دارد...

ظهرها عطش به تمام جانم شعله مى کشد...

و تشنه مى شوم !

بر سجده میفتم...

و عطر خوش تسبیح تربت تازه ام...

اما اینبار از بوى خوشش مست نمى شوم...

بى قرار و دل آشوب مى شوم...

تسبیح تربتم عطشش بیشتر از من است...

سر از سجده بر مى دارم ؛

ادامه ى نماز را باحال زار مى خوانم...

ظهر...

عطش...

خاک...

آب...

عاشورا...

على اصغر...

ادامه ش با شما !

روزهاى رمضان مبارک .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۲
مهتاب محمدی
۲۷
ارديبهشت ۹۴

تازه میخواست دلم سرخوش مبعث گردد

خبر آمد که حسین بن علی را ز مدینه راندند...! کاش افتد به دلش خواهر خودرا نبرد

یا اگربرد دگر دختر خود رانبرد

چند روزیست خدایا که پسر دارشده

یارب ای کاش على اصغر خود رانبرد...

حسین قافله ات نیّتِ سفر دارد

تو میروی و خدا از دلت خبر دارد 

برای بدرقه اُمّ البنین هم آمده است

به جای مادرتان دست بر کمر دارد

مسیرتان،زیاد است و دخترت کوچک

برای دختر تو این سفر خطر دارد

برای قاسم از اینجا زره ببر آقا

برای پیکر او سنگها شرر دارد

میان قافله ات جا که هست با زینب

بگو که چادر و معجر اضافه بر دارد

بیا حسین عوض کن تو ساربانت را

گمان کنم که به انگشترت نظر دارد

یا برای خودت هم کفن بخر آقا

ثواب دارد عزیزم کجا ضرر دارد

تازه میخواست دلم سرخوش مبعث گردد

خبر آمد که حسین بن علی را ز مدینه راندند...! کاش افتد به دلش خواهر خودرا نبرد

یا اگربرد دگر دختر خود رانبرد

چند روزیست خدایا که پسر دارشده

یارب ای کاش على اصغر خود رانبرد... یسنانصیری نیا

عِیدْ اَستْ ،تَمامِ شَهرْ شادَندْ وَلی...

نوکَر ،نِگَرانِ سََفر ِاَرْبابْ اَستْ....

💢۱۵۲روز تا محرم💢 

دلتنگ_محرم_اربابم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۳۰
مهتاب محمدی
۱۹
ارديبهشت ۹۴

پشت سر ، مرقد مولا...

روبه رو ، جاده و صحرا...

بدرقه ، با خود حیدر...

پیش رو ، حضرت زهرا...

اینجا هرکى هرچى داره نذر حسین کرده...

هرستونى که رد مى شیم سیل جونمرده...

یاحسین لبیک !

اومدیم پاى پیاده...

روز و شب تو دل جاده...

اومدیم مولا ببینه شیعه مشتاق جهاده ! 

تا دم آخر مى مونیم پاى همین مکتب!

مرده باشه مگه شیعه ، تنهاشه زینب!

یاحسین لبیک !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۶:۲۳
مهتاب محمدی
۲۲
آذر ۹۳


این اربعین هم سرجاى همیشگى ام نشستم ! 

درست مقابل تلویزیون ، تلویزیون هم تنظیم شده بود روى همان شبکه ى همیشگى ! پخش زنده ...بین الحرمین !!! 

اینم چندمین اربعین عمرم...پاى تلویزیون...چشمانم خیس مى شود...

پدر مى گوید : تو اراده کن ، همین فردا راهى کربلا مى شوى !

امانه...

ایمان من براین است تا اباعبدالله اذن ندهد راهى نخواهم شد ...

سکوت کرده ام ، فقط چشمانم گواه براین درد است...

آنقدر اشک مى ریزم ، که راهى باز کند تا کربلا ! فقط یک چیز ، مولایم فقط یک خواسته ، هیچ نمى خواهم  ، بارالها فقط زیارت حسین بن على را در دنیا و شفاعت ایشان را در آخرت نصیبم کن...آمین.

دلنوشته ى من !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۱
مهتاب محمدی
۱۹
آذر ۹۳

این روزها در میان خیل عظیمى که راهى سفر کاروان سالار عشق مى شوند نصیب ما فقط یک خوشابه سعادت خشک و خالى ، با دلى شکسته و چشمانى خیس مى شود ! 

این روزها خیلى ها راهى مى شوند ، ما بازهم جا ماندیم...

نه جا نمانده ایم ،، هنوز اذن راهى شدن نگرفته ایم !!

هرکسى را به نحوه ى مى طلبد ! یکى را با پاى پیاده ، یکى را با ماشین و... هرکسى را به نحوى...قربان لطف قریبت مولا جان ! 

کربلا دلم تنگ اومده ، شیشه ى دلم اى خدا زیر سنگ اومده...

داییم کربلاس! از دیشب خبرى ازشون نداشتیم.سرسفره ى نهار مامان گفت و دیشب تا صبح کیومرث توى خواب دیدم، من گفتم آره.مامان منم خواب دایى دیدم تا صبح ! یه لحظه نگاه من و مامان که بهم گره خورد ، پراز ترس شد! دل من که ریخت ، از دل مامان بى خبرم ! بابا که سریع حال ما رو فهمید، گفت واسه اینه که بهش فکر کردین! لحظاتى پیش ارتباط برقرار شد!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۲:۵۰
مهتاب محمدی
۲۸
آبان ۹۳

چه زیبا مى گویدشهید آوینى : 

فحش اگر بدهند آزادى بیان است....

جواب اگر بدهى بى فرهنگى...

این روزها چیزهااى به چشمم مى خورد ؛که دلم مى خواهد 

چشمهایم را روى حرمت ها ببندم آن کارى را که باید انجام دهم !

از خداوند متعال مى خواهم به من قدرت و منصبى عطا کند که صرفا بتوانم به شیوه ى درست آموزش و ادب و اخلاق نظم خاصى بدهم ! 

بى خود نبود که دلم امشب هوایى شده بود ...

بى خود نبود که دلم امشب تا بین الحرمین دویده بود...

امشب سرى به سایت الکفیل زدم ؛ 

جلوى اسمم نوشته بود زیارت با موفقیت انجام شد .

این دومین محرمى است که بجاى من در حرم اربابم حسین خادمان نائب زیاره هستند ، قدردان و سپاس گزارم.

نائب الزیاره انجام شد 
خانم....
با عرض سلام 
به لطف الهی زیارت و دو رکعت نماز 
به نیابت از: زیارت کربلا-خواسته هاى قلبیم 
مدیریت سایت رسمی حرم مطهر حضرت عباس(علیه السلام) (الکفیل). 
از شما تقاضا داریم همچنان از طریق سایت الکفیل با ما در ارتباط باشید 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۰۱:۱۸
مهتاب محمدی
۱۷
آبان ۹۳

این روزها...

حرف براى گفتن زیاد دارم ، حوصله و وقت براى نوشتن کم !!!

این روزها...

درست همین ایامى که فکر مى کنم دور شده ام از انبیا و اولیا آنها خوب مرا به یاد دارند....

این روزها سوژه ها و معجزه ها زیاد به چشم مى آید....

شب جمعه رفتم حسینیه !( راستى چرا نمیگن حسنیه؟؟؟)مراسم بود! اواسط مراسم اعلام کردند، آقا امام حسین منت بر سر شما نهاده و اذن داده ند که بیرق حرمشون  زیارت کنید! قسمتى که خانم ها مى نشستن هیچکس بیرق از نزدیک ندید!!!داغش به دلمون موند!اما خب عجب سعادتى بود که بیرق به حسینیه ى ما اومده بود!

شب چهارشنبه ، یکى از همسایه هامون بدو بدو اومد در خونه و به مامان گفت : بیا بریم خونه ى فلانى بیرق حرم حضرت عباس رو آوردن!

مامان رفت که زیارت کنه بیرق رو اما من نرفتم !

بعداز چنددقیقه مامان برگشت صدام زد ، توى حیاط که رفتم مامان بیرق حرم حضرت عباس رو آورده بود باخودش ،تا به مامان رسیدبیرق انداخت روى سرم !

واى عجب عطرى داشت ، عطرى که مطمئنم فقط توى کربلا مى شه شنید!

بى نهایت زیبا بود!تنها دعایى که از ذهنم گذشت فقط کربلا بود،کربلا...

اللهم ارزقنا زیارة الحسین و عباس الحسین...

عکس پرچم رو هم گرفتم هروقت وقت کنم حتما مى زنم !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۹۳ ، ۰۱:۴۵
مهتاب محمدی
۱۱
آبان ۹۳

این متن قابل تامله بخونید : 

صرفا جهت اطلاع!!!

، 

مرحوم بهجت(ره)

به جوانان تأکید داشت که:

حسینی بشوند نه هیئتی!

زیرا اگر گرم هیئت بشوید

حسینتان را آنگونه که خود

دوست دارید و باب میلتان

است میسازید و هرکس با

میل شمامخالف باشد میگویید

باحسین(ع) مخالف است

ولی اگر حسینی باشید هیئت و رفتارتان را برمبنای حسین میسازید!

هیئتی شدن کاری ندارد کافیست ریش بگذارید و با پیراهن مشکی ازاین هیئت به آن هیئت بروید!

حسینی شدن است که مشکل

است.

قصه از همین جا شروع مى شه ، 

این متن رو یکى از دبیرام واسم فرستاد...

دلم رفت !!! 

یادمه از وقتى که خودمو شناختم تو محرم امام حسین (ع)

سیاه پوشیدم ، اشک ریختم ، توى مراسماى روضه ى آقا بزرگ شدم....

اما واقعا هنوز نمى دونم واقعا حسینیم یا هیئتى !!

روزهاى عجیبى را پشت سر مى گزارم ، 

عجیبتر از همش اینکه نمى دونم چه چیز باعث حجاب بین من و مولاى بى سر شده است....

نمى دانم چرا احساس مى کنم آقا از من کدره!!!

ان شاالله که اینجورى نباشه !

گرچه مى دونم رفتار ما آنچنانى نیست کى مورد تاییدحضرت باشیم ، اما این حس ، حس خوبى نیست !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۲۲:۱۵
مهتاب محمدی
۱۱
آبان ۹۳

دخترک از میان جمعیتی که ساکت و بعضا بی تفاوت شاهد اجرای تعزیه اند رد میشود...

عروسک وقمقه اش را محکم زیر بغل میگیرد....

شمر با هیبتی خشن، همانطور که دور امام حسین (ع) می چرخد ونعره می زند، از گوشه چشم  دخترک را می پاید...

او با قدم های کوچکش از پله های تعزیه بالا می رود.

از مقابل شمر میگذرد.

مقابل امام حسین(ع) می ایستد و به لب های سفید شده اش زل میزند...

قمقمه اش را مقابل او می گیرد.

شمشیر از دست شمر می افتد... و رجز خوانی اش قطع میشود.

دخترک میگوید: " بخور،برای تو آوردم" و برمی گردد.

رو به روی شمر که حالا دیگر بر زمین زانو زده می ایستد. 

مردمک دخترک زیر لایه ی براق اشک می لرزد.

توی چشم های شمر نگاه می کند و با بغض می گوید : " بابا ، دیگه دوستت ندارم."

صدای هق هق مردم فضا را پر می کند.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۱۵:۲۵
مهتاب محمدی