☆حریم 313یارمهدى*عج*☆

☆حریم 313یارمهدى*عج*☆
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهربانى» ثبت شده است

۱۸
فروردين ۹۶

بسم الله الرحمن الرحیم 


روزها که گذشت مشغله ها که زیاد شد خواسته ناخواسته بریدم از این صفحه که حریم امنی بود برام.

فصل جدیدی از زندگی رو شروع کردم و افکار زیاد اماناقصی در ذهن دارم...

نمیتونم سمت و سویی به افکارم بدم و این ازارم میده !

میدونم باید یه کارایی بکنم اما نمی دونم دقیقا چیه !

خداکنه به نتیجه برسم .

با توسل به خانم صدیقه طاهره سلام الله علیها *

دوستان وبلاگی به خیلی از وبلاگاسر زدم ولی اکثریت خارج شده بودن از دسترس !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۲
مهتاب محمدی
۰۸
شهریور ۹۴

روز ها که مى گذرد فقط گذرعمر را  به نظاره مى نشینم!!!

روز پنج شنبه 5شهریور چهلمین روز در گذشت عزیزى بود! 

هنگامى که در صف ایستادم براى عرض تسلیت ؛ یکباره ذهنم پر کشید به 23بهمن سال 93!!!

همسفرم!!!

همسفرى که صمیمانه دوستش دارم !

همسفر مهربانم اینک چشمانش از غم پدر گریان است ...

لحظه اى به یاد مى آورم غروب 23 بهمن را!!!

23/بهمن/93

 از اتوبوس پیاده شدم، همسفرم زودتر از من پیاده شده بود، روبه رویش که ایستادم خاطره اى برایم تعریف کرد، خودم را درآغوشش انداختم و سرم روى شانه اش گذاشتم و خندیدم !!!

دوباره ذهنم برمى گرددبه امروز :

5/شهریور/94

درست روبه رویش ایستاده ام ، صمیمانه تسلیت مى گویم و به آغوشش مى کشم! 

سردار شهید هندمینى

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

بعد از مراسم بایدطى مسیر مى کردیم !!!

من و فرمانده جدید !!!

سر راه، سرى به بازار اسلامى مى زنیم ، حال و هواى این بازار فوق العاده است و حتى زیبایى اش هم خیره کننده است...

بازارى با معمارى قدیمى!!!

اگر از سمت زرگر ها وارد بازار شوى از عطر دل انگیز ادویه جات مدهوش مى شوى!!!

و این عکس ، عکس بازار اسلامى کرمانشاه است...

تاریخ انتشار

94/6/8

تاریخ نوشتن

94/6/7

تاریخ رخ داد

94/6/5

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۳۸
مهتاب محمدی
۳۱
مرداد ۹۴

یک گردش چهارنفره...

آخرین جمعه مردادماه !!!

بازدید دوباره از صلابت اسطوره عشق!!!

فرهاد...

آواز تیشه امشب از بیستون نیامد

شایدبه خواب شیرین فرهادرفته باشد...

یه ذره ادبیات توضیح بدم:اینجا شیرین آرایه ى ایهام داره، اول به معنى اسم شیرین و دوم به معنى خواب لذت بخش و شیرین!

یادش بخیردبیرادبیاتم!!!خانم خیلى خوبیه،دوسش دارم....

آخرین بارى که بیستون رفته بودم با خواهرجونى رفتم! سال 92! تیرماه بود.اوایل تیر، گرم بود!

درعکس جناب آقاى پدر و برادر را مى بینید که پدر برخلاف من عاشق مطالعه درمورد تاریخ است و من فقط دوستدارم از اطرافم لذت ببرم و نمى خواهم غرق تاریخ شوم!

بیستون گردى که تمام مى شود، یک سلام ازته دل به خدمت امام زاده باقر و دوباره راهى مى شویم، مقصدطاق بستان و هدف خوردن بستنى عسلى ست!

یهویى هوس فالودبستنى مى کنیم، مى گیریم یه کاسه ى بزرگ! جناب آقاى برادر که از بچگى هم نمى توانست بستنى بخورد،چراکه همیشه سردى بستنى اذیتش مى کند و مجبور مى شود پیشانیش را چندلحظه بمالد و من هم عاشق بستنى از فرصت استفاده مى کنم، مى گویم : من بستنیت رو بردارم توفالوده ت رو بخورى؟! اونم از خداخواسته مى گه : آره، آره !!!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۱۰
مهتاب محمدی
۲۰
مرداد ۹۴

کرب بلا

همه چى از همون جمله شروع شد...

من امسال خیلى هوس کربلا دارم

خواهرجونم نوشت...

دل منم که دائما غش و ضعف میره واسه سفراى زیارتى!

اونم با اهل دلش

خواهر ندارم...

اما یه چند نفرى هستن که خواهرانه دوستشون دارم...

از جمله همین عزیزدلم

گالرى رو نگاه کردم که حالا که حال و هوامون کربلایى شده یه عکس پیدا کنم !

همین عکس رو پیدا کردم ! 

بانویى در بین الحرمین مقابل حرم سیدالشهدا...

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین

و دلم تنگ مى شود...

مى پرسم خواهرى یعنى مى شود؟!

من و تو روزى در بین الحرمین بایستیم؟!

خواهرى مى نویسد ان شاءالله...

شهادت امام جعفرصادق تسلیت باد. 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۳
مهتاب محمدی
۱۷
مرداد ۹۴

نوشته هایتان طلوع حقیقت و بیان دردهای کسانی است که نمی توانند بگویند و فریادشان بی صداست. 

خبرنگاران طلایه داران جبهه آگاهی و چشم بینا و زبان گویای مردم هستند.

به راستی چه زیباست اندیشه ای که در مقابل قلم زانو زند و واژه هایی که در خدمت بیان حق برآید.

روز خبرنگار بر خبرنگاران مبارک

**روز خودمم مبـــــــــار کـــــــــــــــ...**

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۲
مهتاب محمدی
۱۹
تیر ۹۴

ما مے آییم !!!

لک لبیک سید علے خامنہ اے!!!

وعدہ ما جمعہ !!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۵:۲۵
مهتاب محمدی
۱۵
تیر ۹۴

یک جمله کفایت مى کند براى ریختن دل یک دختر...

مقتل نخوانید...

فقط به گوشش برسانید...

پدر امشب از سجده سر بر نمیدارد....

دوستان التماس دعا ! 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۳
مهتاب محمدی
۱۳
تیر ۹۴


الهی

دردهایی هست که نمی توان گفت

و گفتنی هایی هست که هیچ قلبی محرم آن نیست

الهی

اشک هایی هست که با هیچ دوستی نمی توان ریخت

و زخم هایی هست که هیچ مرحمی آنرا التیام نمی بخشد

و تنهایی هایی هست که هیچ جمعی آنرا پر نمی کند

الهی

پرسش هایی هست که جز تو کسی قادر به پاسخ دادنش نیست

دردهایی هست که جز تو کسی آنرا نمی گشاید

قصد هایی هست که جز به توفیق تو میسر نمی شود

الهی 

تلاش هایی هست که جز به مدد تو ثمر نمی بخشد

تغییراتی هست که جز به تقدیر تو ممکن نیست

و دعاهایی هست که جز به آمین تو اجابت نمی شود

الهی

قدم های گمشده ای دارم که تنها هدایتگرش تویی

و به آزمون هایی دچارم که اگر دستم نگیری و مرا به آنها محک بزنی، شرمنده خواهم شد.

الهی

با این همه باکی نیست

زیرا من همچو تویی دارم

تویی که همانندی نداری

رحمتت را هیچ مرزی نیست

ای تو خالق دعا و مالک " آمین"...

صحیفه سجادیه


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۵:۰۸
مهتاب محمدی
۰۸
تیر ۹۴

بازهم منو و بازهم تسبیح تربتم ...

بازهم منو و بازهم خدایى که خاطرش را به بندهایش نمى دهم...

بازهم منو و دستهاى دعا که خدایا عزیزم نرود...

بازهم منو و دل بى قرارى دلم...

بازهم گره افتاده بکارم ؛ که رو سیاه برگشته ام...

منو فضل و کرمت بارالها...

گره از کار من گنه کار بگشا...

*از بى قرارى شاعرم شدم !


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۰
مهتاب محمدی
۰۷
تیر ۹۴

هیچ وقت صبور نبودم ...

هر وقت مسیر زندگیم را عوض کرد گله کردم ! خدایا ، خواسته ام را مى دانى ...

مى دانى رییسم را به حکم خواهرى مى پرستم.

آنقدر دوستش دارم ؛ که فکر رفتنش ، اشکم را جارى مى سازد...

چندماهى هست که حرف از رفتنش شده...

هر بار با شوخى و خنده گفتم : اگه تو رفتى؟!

منم مى رم ! 

اما امروز که اداره بودم ، یک تلفن ! 

بچه هاى را آشوب کرد...

چیزى به من نگفتن ! 

گذاشتن خود رییس اومد ، بعد که همه رفتن گفتم چرا بچه ها آشوبن ؟! خندید گفت ، گفتن سه شنبه جلسه تودیع و معارفه س؟!

گفتم : معارفه کى؟!

گفت : تودیع من ، معارفه رییس جدید!

گفتم : نه؟!

گفت : نمى دونم ، فعلا که خودم بى خبرم !

از غروب تا حالا دل تو دلم نیس ! 

اگه رییس بره ؟! وااااى نه ! 

خدایا ، خودت درستش کن ، خواهشا !

صلاحشو در این قرار بده که نره ! 

دوستان التماس دعا ! 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۱۹:۵۶
مهتاب محمدی
۲۹
خرداد ۹۴

روزهاى ماه مبارک است...

آرام تر از هر ماه شده ام...

تمام روز را سر مى کنم ، و فقط در جاى واجب سخن مى گویم...

گویى روزه ى سکوت گرفته ام...

اما...

حکایت این نیست ؛

این حکایت سر دراز دارد...

ظهرها عطش به تمام جانم شعله مى کشد...

و تشنه مى شوم !

بر سجده میفتم...

و عطر خوش تسبیح تربت تازه ام...

اما اینبار از بوى خوشش مست نمى شوم...

بى قرار و دل آشوب مى شوم...

تسبیح تربتم عطشش بیشتر از من است...

سر از سجده بر مى دارم ؛

ادامه ى نماز را باحال زار مى خوانم...

ظهر...

عطش...

خاک...

آب...

عاشورا...

على اصغر...

ادامه ش با شما !

روزهاى رمضان مبارک .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۰۲
مهتاب محمدی
۲۷
خرداد ۹۴

چیست دل چسب ترین نعمت این شهرالله ❔❔

یک سحر وقت اذان صحن اباعبدالله ❕❕

مبارک باشد آمدن یک ماه بیش از هر ماه بندگى.

روز تولد معنوى این وبلاگ مى شه روز اول ماه مبارک رمضان !

پیج قبل 👉


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۴:۳۶
مهتاب محمدی
۱۲
خرداد ۹۴

فقط چند جمله برایتان مى نویسم...

فقط چند جمله آقاجان...

مى دانم امشب در میان منتظرانت غریبى...

مى دانم امشب بار گناه بیشتر مى شود...

مهدجان خودت را برسان تا در کوچه پس کوچه هاى انتظار به بهانه ى انتظار گم نشده ایم....

اباصالح التماس دعا...

هرکجا هستى....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۷
مهتاب محمدی
۰۹
خرداد ۹۴

الگوى شجاعت و ادب،اکبر / در دانه فاطمى نسب،اکبر

فرزند یقین ز نسل ایمان بود / پرورده دامن کریمان بود

آن یوسف حسن،ماه کنعانى‏ / در خلق و خصال،احمد ثانى

آن شاهد بزم، سرو قامت بود / دریا دل و کوه استقامت بود

آن دم که لباس رزم مى‏پوشید /  از کوثر عشق، جرعه مى‏نوشید

از فرط عطش فتاده بود از تاب /  گردید ز دست جد خود سیراب

در راه خدا ذبیح دین گردید / بر حلقه عاشقان نگین گردید

داغش کمر حسین را بشکست / با خون سرش حناى خونین

بست دیباچه داستان حق، اکبر / قربانى آستان حق، اکبر . . .


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۰۹
مهتاب محمدی
۰۷
خرداد ۹۴

دلم تنگ است...

دلم به اندازه ى یک آغوش تا قم تنگ است....

دلم براى بى بى معصومه تنگ است...

اندازه ى یک آغوش حرم...

اندازه ى یک شب در جوار حضرت ماندن...

یک شب تا به صبح اشک ریختن و درد دل کردن...

زیارت خواندن و نماز خواندن...

دلم تنگ است...

و سپس اذن حرم مطهر رضوى را مى گیرم...

واشک...

اشک...

و ته دلم مى گویم ، قربانت بى بى جان ...

قربان دل تنگت براى اخویت...

و دوباره اشک...اشک...

چشمانم سنگین مى شود...

نورى مى بینم...

گنبد طلایى و گلدسته هایش...

کنارش گنبد گوهرشاد...

السلام علیک یاعلى بن موسى الرضا...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴
مهتاب محمدی
۰۶
خرداد ۹۴

قایقت را نمى خواهم سهراب...

اصلا برایم مهم نیست که قایقت جا دارد یانه...

من در این کویر یغمایى که همه ز آن گریزانند ،

مردمى را یافته ام که اگر مى دیدى قایقت را درهم مى شکستى...

هوس سفر را ز سرت بیرون مى راندى...

اهل دلانم...

دوستانم...

هرچه مى خواهم این دلتنگى را دس به سر کنم نمى شود....

هرچه با دلم نجوا مى کنم روزگار باید سپرى شود نمى شود....

هرچه مى گویم اى خسته دل ، دل افگار قدرى آرام گیر نمى شود....

نمى شود که بشود...

اصلا چرا بشود ؟؟؟؟!!!!

دلتنگ شدن بس خوب است...

نه اینکه بغض کنى از نبودن عزیزانت...

از دورى شان...

آرام بگیر و قدرى اندیشه کن...

چه انسان هاى خوبى دور و برت هستند...

همینکه احوالشان را  هر چندروز یکبار مى پرسى ومى فهمى که حالشان خوب است ،کفایت مى کند...

دلت را قرص کن به اینکه هر سلامت ، به منزله ى یک دیدار است...

و هر روز برایشان دعا مى کنم...

سحرگاهان...

آن دم که خورشید طلوع نکرده است...

تقدیم به ...معلم هایم...

دوستانم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۱
مهتاب محمدی
۰۳
خرداد ۹۴

شنوندگان عزیز توجه فرمایید!

شنوندگان عزیز توجه فرمایید!

خرمشهر! 

شهر خون، آزاد شد.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۴
مهتاب محمدی
۰۲
خرداد ۹۴

بى مقدمه مى نویسم...

دلخوشم به همین هیئت هاى ارباب...

به همین لطف و کرمش...

به همین شیرینى و شربت دادن ها...

به همین عشق مسلمان ها...

تا به حال ، طى این زمانى که عمراز خدا گرفته ام...

هنوز نشده هوس کنم یه بار جایى نذرى ببینم برم بگیرم.

همیشه مخصوصا روزاى خاص که نذرهاى زیادى پخش مى شه ، همیشه معتقدم آدم یه قاشق از غذاى نذرى ارباب بخوره کافیه ! 

اما امروز عجیب دلم هوس کرده بود یه لیوان شربت سرد نذرى بگیرم از این هیئت ها...

ماشین مون که کنار خیابان براى خرید ایستاد...

چشمام رو بستم از ته دل دعا کردم یه لیوان از شربت آقا به منم برسه...

گویى سیم دل وصل بود...

مردى که آن سمت خیابان بود و سینى از شربت بدست داشت ،

 

بسمت ماشین ما اومد و لیوان شربت رو تعارف کرد...

درجواب محبتش گفتم : پدر جان اجرت با خود امام حسین"علیه السلام " 

تبسمى کرد گفت : امام حسین حفظت کنه !

و چقدر لذت بخش بود، اولین جرعه ى شربت نذرى و 

ذکرى که آرام زیرلب زمزمه مى کنیم...

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۱
مهتاب محمدی
۰۱
خرداد ۹۴

میدونید ضرب المثل«سرش بره قولش نمیره» از کجا اومده؟؟؟

🔹 

🔹 

🔹

روی دستش " پسرش " رفت ولی " قولش نَه "

نیزه ها تا " جگرش "رفت ولی " قولش نَه "

این چه خورشید غریبی است که با حال نزار

پای " نعش قمرش " رفت ولی " قولش نَه "

شیر مردی که در آن واقعه " هفتاد و دو " بار

دست غم بر " کمرش " رفت ولی " قولش نَه "

هر کجا مینگری  " نام حسین است و حسین "

ای دمش گرم " سرش " رفت ولی " قولش نَه "

    اَلسَّلامُ عَلَیْک یا اَباعَبْدِاللهِ الحُسَین(ع) 

         الّلهُمَّ 

             عَجِّل 

                 لِوَلیِّکَ 

                         الْفَرَج


   تولد اربابمون و مولامون امام حسین (ع)مبارک باد.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۵
مهتاب محمدی
۲۷
ارديبهشت ۹۴

تازه میخواست دلم سرخوش مبعث گردد

خبر آمد که حسین بن علی را ز مدینه راندند...! کاش افتد به دلش خواهر خودرا نبرد

یا اگربرد دگر دختر خود رانبرد

چند روزیست خدایا که پسر دارشده

یارب ای کاش على اصغر خود رانبرد...

حسین قافله ات نیّتِ سفر دارد

تو میروی و خدا از دلت خبر دارد 

برای بدرقه اُمّ البنین هم آمده است

به جای مادرتان دست بر کمر دارد

مسیرتان،زیاد است و دخترت کوچک

برای دختر تو این سفر خطر دارد

برای قاسم از اینجا زره ببر آقا

برای پیکر او سنگها شرر دارد

میان قافله ات جا که هست با زینب

بگو که چادر و معجر اضافه بر دارد

بیا حسین عوض کن تو ساربانت را

گمان کنم که به انگشترت نظر دارد

یا برای خودت هم کفن بخر آقا

ثواب دارد عزیزم کجا ضرر دارد

تازه میخواست دلم سرخوش مبعث گردد

خبر آمد که حسین بن علی را ز مدینه راندند...! کاش افتد به دلش خواهر خودرا نبرد

یا اگربرد دگر دختر خود رانبرد

چند روزیست خدایا که پسر دارشده

یارب ای کاش على اصغر خود رانبرد... یسنانصیری نیا

عِیدْ اَستْ ،تَمامِ شَهرْ شادَندْ وَلی...

نوکَر ،نِگَرانِ سََفر ِاَرْبابْ اَستْ....

💢۱۵۲روز تا محرم💢 

دلتنگ_محرم_اربابم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۳۰
مهتاب محمدی