☆حریم 313یارمهدى*عج*☆

☆حریم 313یارمهدى*عج*☆
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۵۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل نوشته» ثبت شده است

۰۱
فروردين ۹۴

در دو عالم جلال ما زهراست

رمز تغییر حال ما زهراست

عید با فاطمیه می آید

ذکر تحویل سال ما زهر.است

در انتظار دعایتان بر این سفره هفت سین نشسته ایم، یا فاطمه زهرا..

شاخه ای از گل یاس میهمان سفره هفت سین امسال است تا که

یادی از یادگار رسول خدا را زنده کند  ....

سالی پر برکت داشته باشید!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۵۳
مهتاب محمدی
۰۵
اسفند ۹۳

از همه چى گفتم ، جز ...

هواى شلمچه خاکى تر از هرجا بود، ریزگردها کارخود را کرده بودند، غوغاى به پا کرده بودند...

نگران بودم...

براى همه ى کسانى که خاطرشان برایم عزیز بود ، نگران سلامتى شان ...

دائما یاد آورى مى کردم ، ماسک ها را فراموش نکنید ، 

تا با چشم خودم نمى دیدم که ماسک زده اند ، خیالم راحت نمى شد.

در مسیر حرکت به سمت حسینیه ى شلمچه بودیم ، راهى خاکى، سمت راستت آب و تانک هاى در گل نشسته و سمت چپت تا چشم کار مى کرد خاک بود، خاک!

و جلوى راهت هم چون شیب داشت چیزى معلوم نبود باید به بلندى مى رسیدى! 

نواى "شلمچه بیشترازهمه گرفته بوى فاطمه و... "

فضا را سنگین تر کرده بود ، کمیش اشکى بود که در مسیر ورود ریخته نشد ! اما حال و هوایم را بهم زده بود !

ماسک روى صورتم بود، محض اینکه مبادا  ریزگردها حالم را بد کنند ! 

چندین قدم که حرکت کردم ، ذهنم تا همان لحظه هااى که رزمنده ها بى تجهیزات شیمیایى مى شدند دوید!

خجالت کشیدم ،از یک ریزگرد این همه ترس !!!

ماسک را برداشتم ، هرچه مى خواهد بشود ، بشود !

شایدخود خواهى بود ، چون اگر طوریم مى شد ، بعضى از عزیزانم به زحمت مى افتادند....

اما... .

امروز دومین هفته ایست ، که از سفرم مى گذرد...

لحظه ها را هنوز در ذهنم مرور مى کنم ، 

نمى خواهم به دست فراموشى بسپارمشان!

اما دلم...

دلم خو کرده به روال عادى زندگیم ،

و از آن بى قرارى هفته ى گذشته خبرى نیست !

گویى فهمیده که باید همه چیز را بسپارد به خود شهدا

 و منتظر سفر بعدى باشد...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۹
مهتاب محمدی
۲۹
بهمن ۹۳

اسیر ثانیه ها شدم...

هفته ى قبل درست همین لحظات در رختخوابم غلت مى زدم ، خوابم نمى برد...

به آرزوى دیرینه ام رسیده بودم...

آبادان...

اهواز...

شلمچه...

از همه جالب تر ، سفر همراه با همسفرى که هرلحظه تمناى دیدارش را دارى...

خداى من .... موهبتى عظیم بود برایم....

همینکه اروند را وداع گفتیم ، نیمى از راه آمده را بازنگشته بودیم ، که دلم تنگ شد....براى اروند....

خداى من !!!

باورت شاید نشود  ، که  این سفر چقد براى من لذت بخش بود !!! از شوق سفر انرژیم مضاعف شده بود ! از لحظه اى که وارد کانون شدم براى راهى شدن تا لحظه اى که بازگشتم حساب که کردم 60 ساعت بود!از این 60 ساعت ، من فقط 6 ساعت را خوابیده بودم ! اشتهایم را که به کلى ازدست داده بودم ! اما به جرئت مى گویم انرژیم از همه بیشتربود !!!

اسیر ثانیه هاشدم ، ثانیه هااى که دلم نمى خواست تمام شود....

اسیر ثانیه هااى شده ام ، ثانیه هاى که در آرزوى رجعت به همان خاک شلمچه است ، با همان همسفران...

{عکس را خودم گرفته ام منطقه عملیاتى فتح المبین است }

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۵۰
مهتاب محمدی
۲۷
بهمن ۹۳

سفر به مناطق مرزى را هرکسى نمى فهمد...

اهل دل اگر باشى مى فهمى شهدا چه کارها کردند....

نمى خواهم بگویم اهل دلم!

اما این چند روز که از سغر برگشته ام،حرف هااى به گوشم مى رسد که دلم را مى شکند...روحم را مى آزارد....

حرف هاى هم سن و سالهاى خودم !!!

- بى کارى؟جنوب رفتى چى کار؟!

- حوصله دارى بابا؟!

- اهوازم شد جا واسه سفر ؟!

شهدا خواهشا شما اینها را نشنوید...

نکند که دلتان بشکند...

همینکه دل من شکست کافى است...

اینها یا نمى دانند یا نمى خواهند که بداند...

جنوب کم از کرببلا نیست...

اینها نمى دانند اینجا قصه ى دلداگى معنا مى شود...

اینها نمى دانند ، خاک شلمچه معجزه مى کند...

اینها نمى دانند ، آسمان فتح المبین آبى تر از هرجاست....

اینها نمى دانند ، اروند کنار هنوز بوى شهادت مى دهد...

اینها نمى دانند همینکه پاهایت خاک داغ شلمچه را لمس مى کند، دلت بى تاب مى شود! اشک امانت را مى برد!

اینها خیلى چیزهارا نمى دانند،با اینکه بعدازسفرمریض شدم،اما ازتک تک ثانیه هاى سفرم لذت بردم!

خوشا به حال هفته ى گذشته همین روز، که فردا راهى مناطق جنوب مى شوم !افسوس و صد افسوس...

{ عکس را خودم گرفته ام منطقه عملیاتى فتح المبین است }

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۳۷
مهتاب محمدی
۰۲
دی ۹۳

واى بر من...

واى بر من...

چه کرده ام با دل شمامولاجان....

دلم را آتش نزن اى اهل کرم...

این روزها گویى براى اینکه بر توبه ام محکم بایستم برنامه ها دارید....

این روزها گویى قرار نیست تمام بشه...

بریدم از بس این دل رو آروم کردم...

بخدا با تموم گناه کاریش تا اسم صحن و سراتون میاد ، 

اشک حلقه ى چشمام پر مى کنه ...

این روزها کارم شده فقط یک خوشا به سعادتت گفتن به مردمى که شما به آنها اذن مى دهید...

کربلا...

مکه...

مدینه...

بقیع....

مشهد...

مولا جان به والله که دلم شکسته امشب !

من از این دنیا هیچ خواسته ى مادى ندارم...

حتى با پروردگارم هم عهد کردم آنقدر به این نفس اجازه ى عبور دادن ازاین تنگنا پراز بغض را بدهد که من مشرف بشوم کرب بلا...

مشرف بشوم خدمت آن آقایى که حتى دستان مبارکشان را در کنارتن مبارکشان به خاک نسپردند...

عزیزان را یک به یک اذن مى دهید، اى اهل جود...

حداقل نگاهى هم بر دل غبار گرفته ى ما بیندارید...

من ایمان دارم که تا شما نخواهید نه کسى مشرف مى شود و نه کسى ازسفرش باز مى گردد!!!

شهادت شمس و الشموس برتمامى عاشقان و دلباختگان تسلیت باد.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۳ ، ۰۱:۲۶
مهتاب محمدی
۳۰
آذر ۹۳

 این چه روزهاى است نصیب من کرده اى؟؟!!!

این دل را تا کجا مى خواهى بکشى ؟!

تا کدامین حرم ؟!

خودم هم مى دانم ، گناه کارم...

روزها و شبها را مى گذارنم ، بى آنکه حواسم باشد عالم محضر توست ! با احتیاط گناه کنم ! 

اما قول خواهم داد ، توبه  خواهم کرد ! قول خواهم داد که اینبار لق لقه ى زبان نباشد ! توبه اى از جان و دل ! 

این روزها در بد آتشى مى سوزم اى دوست قدیمى ! تا چندى پیش زائران حسین را باخون دل و اشک چشم راهى مى کردیم ، و اینک زائران امام غریبمان !

 دلم پر مى کشد تا شمس الشموس !

این بد داغى ست که بر دلم مى گذارى ! 

خودت هم مى دانى که چگونه حالم را بگیرى !

اما قول مى دهم ، قول مى دهم عبد باشم برایت یا لاقل عابد باشم...و اما تو .... توکه همیشه رئوف بودى!

عزیزى روایت مى کردى : همینکه به بین الحرمین رسیده ام 

بهت زده مانده ام که تا حرم کدامین عزیز، بدوم !

قبلش هم این را شنیده بودم ، اما به آن فکر نکرده بودم ! 


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۳ ، ۰۱:۳۵
مهتاب محمدی
۰۴
آذر ۹۳

بسیجى...

بچه بسیجى...

بچه مثبت...

وسایل مورد نیاز بچه بسیجى شدن ...

1- چفیه...

2-دل پاک...

3-قلب پلاک گونه...

با همین سه تا بسیجى مى شوى!!!

وقتى که بسیجى شدى، چشم دلت که باز شد ، مى دانى که نمازهایت را باید از راه دور به سیدعلى اقتدا کنى...

مى دانى ، و مى فهمى ما اهل کوفه نیستیم ، على تنها بمونه یعنى چى...

وقتى بسیجى مى شوى ، دلت مى شود همان روضة الارضوان حضرت عشق...              

همان مامنى که مى شود هم صبحت و هم راز خواهر ها و برادر هاى وطنیت....حتى آنان که در مقابل تو هستند...

آهاى بچه بسیجى حواست هست اطرافت

چه خبر است؟!

مبادا رو برگردانى از خواهران و برادرانى که در مقابلت قدعلم کرده اند! آنها هم مثل تو ایرانى هستن، از گوشت و خون تو هستن ! آن ها را شیرفهم کن با سخنانت ، با رفتارت ، با کردارت ...

به آنها بیاموز بچه مثبت بودن به چه معناست...

به آنها بیاموز بسیجى دلى دارد به وسعت آسمان ، صاف و آبى ! به آنها بیاموز عشقش از جنس نور است ! به آنها بیاموز لبخندش بر اعماق وجودش حک شده است...  به آنها بیاموز بسیجى با حق است...

حواست هست بسیجى ، فهمیده هم بسیجى بود؟!به آنهابیاموز قلبش همان پلاک اوست ،، همان سند عشق او به سرباز گمنام صاحب الزمان بودن...

آرى من همان بسیجى ام! همان بسیجى که سالها پیش بر زیر تانک خوابید،، اما امروز من هوشیارم!و تلاشم را مى کنم که ایرانم را به عرش رسانم!

هفته بسیج مبارک...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۳ ، ۰۷:۰۲
مهتاب محمدی
۰۳
آذر ۹۳

به ﺟـﺎﯼ ِ اینکه "ﻋﺎبد" ﺑـﺎﺷـﯽ، " ﻋـَﺒﺪ " ﺑـﺎﺵ.

ﺷـﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﻗـﺮیب به ۶۰۰۰ ﺳـﺎﻝ ﻋﺒـﺎﺩﺕ ﮐـﺮﺩ، ﻋـﺎﺑـﺪ ﺷـﺪ، ﺍﻣّـﺎ ﻋـَﺒـﺪ ﻧـﺸﺪ.

ﺗــﺎ ﻋـَﺒـﺪ ﻧـﺸﻮﯼ، ﻋـﺒﺎﺩتت ﺳـﻮﺩﯼ به ﺣـﺎلت ﻧـﺪﺍﺭﺩ.

عـَﺒـﺪ ﺑـﻮﺩﻥ ﯾـعنی اینکه:

ﺑﺒـﯿﻦ ﺧﺪﺍیت چه میﺧـﻮﺍﻫﺪ، نه دلت . . .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۰۱:۰۷
مهتاب محمدی
۲۸
شهریور ۹۳

دیگه زبانم قاصره.....

هیچى ندارم بگم....

شما چطور؟؟؟

پلاک عشق

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۰۰
مهتاب محمدی
۱۸
شهریور ۹۳

« الهی تا ظهور حضرت یار/گل پیغمبر ما را نگهدار »
آقا نمى گوییم الهى من نباشم....
نه ...
اصلا...
بر عکس مى گویم الهى من باشم،
اما...
شما روى تخت بیمارستان نباشید...
من باشم رهبرم...
تا حامیت باشم...
در این درگه از زمان که آدمیان،
گرگانند در جامه ى میشان...
نه آقاجان ..
الهى من باشم...
اما..
الهى شما هیچ وقت روى تخت بیمارستان نباشید...
آمین...
منبع : دل نوشته من
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۶
مهتاب محمدی
۱۸
شهریور ۹۳

تموم این شیش ماه فکر مى کردم ، عیدى که نگرفتم از شما آقا قراره تو تابستان بگیرم....

فکر مى کردم ، حتما تابستان اذن دخول مى گیرم...

دلم را دست و پا بسته به پابوس شما مى آورم ...

اما...

نشد...

نشد که بشه آقاجون...

البته شاید...

شایدبشه...

یادم نرفته پارسال چه جورى شب تولدت اذن دخول دادى آقا...

آقاى من...

شاه خراسان..

راستى عجب ها...

امسال خیلى ها اذن دخول گرفتن...

چقدر غبطه خوردم ...

من هم عجیب دل بى قرار شده ام...

تمام گوشیم، پر شده از کلیپ ها و عکسها و نواهایت آقاجون.

راستش را بگویم آقاجان...

زورکى که نیست تا اذن ندهى کسى راهى نخواهد شد...

من به این جمله ایمان دارم...

روز قبل از تولدت و روز تولدت یه کبوتر شبیه کبوتراى حرم درست اومد نشست تو حیاط ما...

منم به یاد کبوتراى شما واسش دانه ریختم...

دلم آروم شده آقاجون...

امروز دیگه اون کبوتر نیومد...

اما...

دلم مى خواست همین امسال بیایم دلم را گره بزنم به پنجره فولادت و برگردم...

و بعد سال بعد وقتى دلم را پس بگیرم که اجازه ى همجوارى داده باشى آقاى من...

البته دل که رفت سوى معشوق،بازگشتى نخواهد داشت...

من زندگیم را از همین امشب به تو مى سپارم مولاى من...

شاه خراسان گر بگویم...در نظر بس ناپسند باشد..

او شاه عالم است و بس.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۵
مهتاب محمدی
۱۲
شهریور ۹۳

مشهد....

چه مى کند با دلهاے بے قرار...

این نواى...

آمده ام شاه...

پناهم بده...

امشب سر سفره ى شام بے نہایت خستہ بودم...

بہ سختى داشتم شام مے خوردم...

یک باره تلویزیون بیرقے را نشان داد کہ خادماے آقا آورده بودن واسه مردم تهران.

ومردم هم در کمال اخلاص به بیرق بوسه مى زدن و اشک مى ریختن....

حلقه ى چشمهام پر از اشک شد...

اشکے کہ اگر در جمع گرھے از اقوام نبودم جارے مے شد...

یعنے عجیب امسال دلم مشہد مے خواد...

چے کار کردے با دلم رضا جان که جز با رضاى تو رضا نمے شود؟؟

آقاى من التماس مے کنم...

امسال اسم من ھم جزء زائراتون باشه .

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۳۰
مهتاب محمدی
۲۶
مرداد ۹۳

پس کجایند مسلمانان ؟

این داعش لعنتی با نام الله و محمد دست به جنایت و تجاوز می زند !

آخر یکی نیست بگوید احمق ˛ کجای دین محمد نوشته بکش هم نوعت را ؟

فکر کرده ای با این کار ما را از اسلام دور می کنی ؟

به کاه دان زده ای نادان.

اینگونه سیاست های کثیف دولت های آمریکای و اسرائیلی بیشتر در جهان جلوه می کند.

احمق خود شما هستید ˛ شما آدم های رذل و کثیف که به نام اسلام دست به هرکار کثیفی می زنید.

وای بر شما˛لعنت خدا بر شما !

این مردم بی گناه را چرا می کشید؟

این هم از همان دسته سوال هاایست که هیچ ابر قدرتی توان جواب دادنش را ندارد.

هم نوعان من در اربیل و موصل و...بدانید صدای من از جای گرم بلند نمی شود من در آسایشی بی همتا در زیر سایه امام زمان عج هستم اما باور کنید که اینها که نمی شود نام آدم بر آنها نهاد افرادی رذل هستند که به سبب مسائل مادی ˛ بُعدانسانیت  را در خود کشته اند.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۷
مهتاب محمدی
۲۶
مرداد ۹۳

اندک اندک جمع مستان می رسد ...

 26 مرداد پاکبازان می رسد ...

خوش آن دل که گشت ز غم ایام رها...

بی خبران بودند آنان که به خیال خام عزیزان ما را به اسارت بردند...

آنها تک به تک به دور از خویشان خود...

با عشق ...

به معبود یکتا رسیدند !

به معبودی رسیدند ˛که من و شما در رفاه دوران هرگز نخواهیم رسید...

گرامی است برایم اشک هایتان اسرا.....

ارزشمنداست برایم لبخندهایتان اسرا...

زیباست برایم تکان دادن دستهایتان از شوق...

در پشت آن پنجره های خاک خورده ی اتوبوس ها....

عجب حال غریبی داشتید آن روزی که بازگشتید ˛

قلم شرم دار از اینکه بخواهد ذکر کند حال غریب شما و عزیزانتان...

می نویسم برایتان تا بدانید در این روزگار که همه چیز فراموش شده یاد شما فراموش نخواهد شد.

تقدیم به تمام جانبازان عزیزمیهن پاکم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۵
مهتاب محمدی
۱۰
مرداد ۹۳

اینجـــــآ زمــــــین است...

قرن 21

اینجا ساعت به رسم انسانیت خوابیده...

اینجـــــآ زمــــــین است...

قرن 21

اینجاهمان جاایست که کشتن کودکان مظلوم دل سازمان زه اصطلاح حقوق بشر را نلرزانده...

اینجـــــآ زمــــــین است...

قرن 21

اینجا زمین است محل کشتار زنان و کودکان بى گناه...

اینجا دریاى خون مظلومان است...

اینجـــــآ زمــــــین است...

قرن 21

اینجا خواب روزه دار عبادت نیست...

اینجا خواب روزه دار خیانت است...

خیانت به هم نوع...

خیانت به انسانیت...

اینجـــــآ زمــــــین است...

قرن 21.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۴۲
مهتاب محمدی
۱۰
مرداد ۹۳

زندگى جریان دارد...

خوب روان...

حتى در دل روستاى دورافتاده...

با نبود امکانت...

و حتى در شهرها...

با وجود وفور امکانات...

زندگى جریان دارد...

مثل رود روان...

حتى در فراغ عزیزان...

حتى  باتمام دلتنگى ها...

لحظه اى توقف ندارد...

تواگر بایستى...

باخته اى...

باعزیزان یا بى عزیزانت باید راهى شوى....

رهسپار سرنوشت...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۷
مهتاب محمدی
۰۶
مرداد ۹۳

بعضی وقتا می خوام رو خودم یه اطلاعیه بزنم :

 " تا اطلاع ثانوی خسته ام ... "

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۳۶
مهتاب محمدی
۰۴
مرداد ۹۳


شب 23 قدر ؛ وقتى خدا را به آقا امام زمان قسم دادم عجب حال غریبى داشتم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۲:۱۲
مهتاب محمدی
۰۴
مرداد ۹۳


مولاى غریبم...

مبادا با دلم قهر کنى!

مبادا آرزوى دیدار را به دلم بگذارى !

دل من فقط با رضاى تو رضا مى گردد!

واى آقاجان اگر این دیدار طول بکشد...

واى نه ... من تاب آن را ندارم ها...

که دوریم به چند سال بکشد.... .

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۵۰
مهتاب محمدی
۰۳
مرداد ۹۳

دقت کردین روزاى رو که دلتنگ کسى مى شید، چه حالى مى شید؟؟

همه جا عطر اون رو احساس مى کنید....

همه جا صداى اون رو مى شنوید...

همه جا اون رو مى بینید...

و این مى شود تعریف دلتنگى شما؟؟

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۵۰
مهتاب محمدی