☆حریم 313یارمهدى*عج*☆

☆حریم 313یارمهدى*عج*☆
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهربانی» ثبت شده است

۱۹
آذر ۹۳

چوب تنبیه خدا نامرئیست !!! 

نه کسی میفهمد، نه صدایی دارد !!

یک شبی یک جایی ...

خاطرت می آید ...

وقتی از شدت بغض نفست می گیرد !!

خاطرت می آید ...

وقتی از استیصال همه امید دلت میمیرد !!

خاطرت می آید ...

که شبی یک جایی ...

باعث و بانی یک بغض شدی و دلی سوزاندی !!!

آن زمان فکر نمیکردی بغض ، پاپی ات خواهد شد ...

و شبی یک جایی می نشیند سر راه نفست ... و تو هم بالاجبار ...

هر دقیقه صدبار ...

 محض آزادی راه نفست ، بغض را 

می شکنی !!

آری این چوب خداست ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آذر ۹۳ ، ۱۲:۵۴
مهتاب محمدی
۲۸
آبان ۹۳

چه زیبا مى گویدشهید آوینى : 

فحش اگر بدهند آزادى بیان است....

جواب اگر بدهى بى فرهنگى...

این روزها چیزهااى به چشمم مى خورد ؛که دلم مى خواهد 

چشمهایم را روى حرمت ها ببندم آن کارى را که باید انجام دهم !

از خداوند متعال مى خواهم به من قدرت و منصبى عطا کند که صرفا بتوانم به شیوه ى درست آموزش و ادب و اخلاق نظم خاصى بدهم ! 

بى خود نبود که دلم امشب هوایى شده بود ...

بى خود نبود که دلم امشب تا بین الحرمین دویده بود...

امشب سرى به سایت الکفیل زدم ؛ 

جلوى اسمم نوشته بود زیارت با موفقیت انجام شد .

این دومین محرمى است که بجاى من در حرم اربابم حسین خادمان نائب زیاره هستند ، قدردان و سپاس گزارم.

نائب الزیاره انجام شد 
خانم....
با عرض سلام 
به لطف الهی زیارت و دو رکعت نماز 
به نیابت از: زیارت کربلا-خواسته هاى قلبیم 
مدیریت سایت رسمی حرم مطهر حضرت عباس(علیه السلام) (الکفیل). 
از شما تقاضا داریم همچنان از طریق سایت الکفیل با ما در ارتباط باشید 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۰۱:۱۸
مهتاب محمدی
۲۴
آبان ۹۳

بعداز اینکه تموم مخاطباى گوشیمو زیر و رو کردم!

بعد از اینکه با دوستم صمیمیم درد و دل کردم...

بعد از اینکه دلتنگى پنجه هاش به دلم کشید ،

و دلم غرق خون شد !! 

بعداز اینکه گلوم خفه شد از بغض

بازم رسیدم به خودت...

ببخشیدآخر همه بازم اومدم ...

اما این خوى آدمیه...

خدایا...

دلم تنگ شده...دلم گرفته !!

خدایا کمکم کن ...

توکه از حال دل من خبر دارى !!! 

تو که از بى قرارى هاى دل بى قرارم خبر دارى!

خدایا...

کاش مى شد به تو رسید...

وقتى رقص اشک بر گونه هایم خودنمایى مى کند ، 

و دلم محال مى پندارد آرزوهایم را...

لبخندت را با تمام وجودم احساس مى کنم !!!

یه غرور یخى یه ستاره ى سرد //

یه شب از همه چى به خدا گله کرد //

یدفعه به خودش همه چى رو سپرد // 

دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد /

❕❗شادى روح مرتضى پاشایى صلوات❕❗

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۳ ، ۲۳:۰۴
مهتاب محمدی
۱۱
آبان ۹۳

این متن قابل تامله بخونید : 

صرفا جهت اطلاع!!!

، 

مرحوم بهجت(ره)

به جوانان تأکید داشت که:

حسینی بشوند نه هیئتی!

زیرا اگر گرم هیئت بشوید

حسینتان را آنگونه که خود

دوست دارید و باب میلتان

است میسازید و هرکس با

میل شمامخالف باشد میگویید

باحسین(ع) مخالف است

ولی اگر حسینی باشید هیئت و رفتارتان را برمبنای حسین میسازید!

هیئتی شدن کاری ندارد کافیست ریش بگذارید و با پیراهن مشکی ازاین هیئت به آن هیئت بروید!

حسینی شدن است که مشکل

است.

قصه از همین جا شروع مى شه ، 

این متن رو یکى از دبیرام واسم فرستاد...

دلم رفت !!! 

یادمه از وقتى که خودمو شناختم تو محرم امام حسین (ع)

سیاه پوشیدم ، اشک ریختم ، توى مراسماى روضه ى آقا بزرگ شدم....

اما واقعا هنوز نمى دونم واقعا حسینیم یا هیئتى !!

روزهاى عجیبى را پشت سر مى گزارم ، 

عجیبتر از همش اینکه نمى دونم چه چیز باعث حجاب بین من و مولاى بى سر شده است....

نمى دانم چرا احساس مى کنم آقا از من کدره!!!

ان شاالله که اینجورى نباشه !

گرچه مى دونم رفتار ما آنچنانى نیست کى مورد تاییدحضرت باشیم ، اما این حس ، حس خوبى نیست !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آبان ۹۳ ، ۲۲:۱۵
مهتاب محمدی
۱۸
شهریور ۹۳

« الهی تا ظهور حضرت یار/گل پیغمبر ما را نگهدار »
آقا نمى گوییم الهى من نباشم....
نه ...
اصلا...
بر عکس مى گویم الهى من باشم،
اما...
شما روى تخت بیمارستان نباشید...
من باشم رهبرم...
تا حامیت باشم...
در این درگه از زمان که آدمیان،
گرگانند در جامه ى میشان...
نه آقاجان ..
الهى من باشم...
اما..
الهى شما هیچ وقت روى تخت بیمارستان نباشید...
آمین...
منبع : دل نوشته من
۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۶
مهتاب محمدی
۱۸
شهریور ۹۳

تموم این شیش ماه فکر مى کردم ، عیدى که نگرفتم از شما آقا قراره تو تابستان بگیرم....

فکر مى کردم ، حتما تابستان اذن دخول مى گیرم...

دلم را دست و پا بسته به پابوس شما مى آورم ...

اما...

نشد...

نشد که بشه آقاجون...

البته شاید...

شایدبشه...

یادم نرفته پارسال چه جورى شب تولدت اذن دخول دادى آقا...

آقاى من...

شاه خراسان..

راستى عجب ها...

امسال خیلى ها اذن دخول گرفتن...

چقدر غبطه خوردم ...

من هم عجیب دل بى قرار شده ام...

تمام گوشیم، پر شده از کلیپ ها و عکسها و نواهایت آقاجون.

راستش را بگویم آقاجان...

زورکى که نیست تا اذن ندهى کسى راهى نخواهد شد...

من به این جمله ایمان دارم...

روز قبل از تولدت و روز تولدت یه کبوتر شبیه کبوتراى حرم درست اومد نشست تو حیاط ما...

منم به یاد کبوتراى شما واسش دانه ریختم...

دلم آروم شده آقاجون...

امروز دیگه اون کبوتر نیومد...

اما...

دلم مى خواست همین امسال بیایم دلم را گره بزنم به پنجره فولادت و برگردم...

و بعد سال بعد وقتى دلم را پس بگیرم که اجازه ى همجوارى داده باشى آقاى من...

البته دل که رفت سوى معشوق،بازگشتى نخواهد داشت...

من زندگیم را از همین امشب به تو مى سپارم مولاى من...

شاه خراسان گر بگویم...در نظر بس ناپسند باشد..

او شاه عالم است و بس.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۵۵
مهتاب محمدی
۱۵
شهریور ۹۳

آنان که در حرم رضا عشق مى کنند ...

کفران نعمت است اگر ،

آرزوى بهشت کنند...

*میلاد باسعادت آقا على بن موسى الرضا بر همگان مبارک*

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۰۲
مهتاب محمدی
۱۲
شهریور ۹۳

مشهد....

چه مى کند با دلهاے بے قرار...

این نواى...

آمده ام شاه...

پناهم بده...

امشب سر سفره ى شام بے نہایت خستہ بودم...

بہ سختى داشتم شام مے خوردم...

یک باره تلویزیون بیرقے را نشان داد کہ خادماے آقا آورده بودن واسه مردم تهران.

ومردم هم در کمال اخلاص به بیرق بوسه مى زدن و اشک مى ریختن....

حلقه ى چشمهام پر از اشک شد...

اشکے کہ اگر در جمع گرھے از اقوام نبودم جارے مے شد...

یعنے عجیب امسال دلم مشہد مے خواد...

چے کار کردے با دلم رضا جان که جز با رضاى تو رضا نمے شود؟؟

آقاى من التماس مے کنم...

امسال اسم من ھم جزء زائراتون باشه .

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۳۰
مهتاب محمدی
۱۰
شهریور ۹۳

تازه از سفر رسیده بود...

گرد و غبار خستگى هنوز بر چهره اش عیان بود...

اما عجیب شوق و ذوق داشت....

چنان با آب و تاب خاطراتش را تعریف مى کرد که حیفید مى آمد گوش ندهى!                      و دائما در میان حرفهایش منتظر خب تاکید بود...

داشت از غروب شلمچه و ظهر فاو و حال طلاییه مى گفت...من هم تشنه ى گوش دادن ، خیره شدم به چشمهایش..

بغض سنگینى بر گلویم نشست ، چشمان پر از شوق او محو چشمان حسرت بار من شد...

پرسید : اى دوست مى فهمى که چى مى گم!

سرم  را به علامت نفى تکان دادم...                   

یکه خورد،

گفتم آخر مى دانى...هنوز آرزوى اینکه برروى  خاک هاى داغ شلمچه غروب آفتاب را به نظاره بنشیم بر دلم سنگینى مى کند... 

منبع:دلنوشته هاى من

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۲۰
مهتاب محمدی
۰۶
شهریور ۹۳

چقد بده که حدود 300 تا مخاطب منهای بابا و مامان تو گوشیت باشه از دوست ˛ قوم˛ خویش ˛همکار و معلم و... ˛ اونوقت شبی که در تقویم مذهبی بنام تو و گرامی داشت مقام خانم فاطمه معصومه سلام علیها و ˛روز دختر ˛ مطمئن باشی که فقط یه نفر به یادته ˛ یه نفر واست پیام می فرسته که دخترم روزت مبارک...چه حالی می شید؟
وقتی شما همیشه یادتون که روز هرکسی رو حتما بهش تبریک بگین ولی سایرین....
اون یه نفری که می گم همیشه روز دختر بیادمه دبیر ریاضی سال اول دبیرستانم ˛ که فرسنگ ها از من دوره اما هرسال روز دختر اولین کسیه که پیام تبریک واسم می فرسته...اون وقت خیلیا همین دور و برنو...اما...
البته خیلی ممنونم از مدیر وبلاگ دانش آموزان استان کرمانشاه که ایشونم به یاد من بودن.دختران سرزمین آفتاب روزتون مبارک

++++++++++ بازهم زود به کرسی قضاوت نشستم امروز پیامای زیادی از طرف سایرین دریافت کردم.اما فقط از جانب همون دبیر ریاضیم مطمین بودم .

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۴۰
مهتاب محمدی
۲۶
مرداد ۹۳


آسمان شهرم امروز عجیب می غرید.....

شاید به یاد 24 سال پیش همان روزی که دیده گان بعضی از پدر ومادرها همچنان خون فشان بود.

به یاد آنهایی که آرزو به دل مانند و فرزندانشان آن روز جز اسرا نبود....هنوزهم نیست .

هنوزهم از شهدای تفحص شده نیست....

شاید از شهیدان گمنام بوده...مادرم بپذیر...پدرم اشک هایت را خاتمه بده.

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۱۵:۲۹
مهتاب محمدی
۲۶
مرداد ۹۳

اندک اندک جمع مستان می رسد ...

 26 مرداد پاکبازان می رسد ...

خوش آن دل که گشت ز غم ایام رها...

بی خبران بودند آنان که به خیال خام عزیزان ما را به اسارت بردند...

آنها تک به تک به دور از خویشان خود...

با عشق ...

به معبود یکتا رسیدند !

به معبودی رسیدند ˛که من و شما در رفاه دوران هرگز نخواهیم رسید...

گرامی است برایم اشک هایتان اسرا.....

ارزشمنداست برایم لبخندهایتان اسرا...

زیباست برایم تکان دادن دستهایتان از شوق...

در پشت آن پنجره های خاک خورده ی اتوبوس ها....

عجب حال غریبی داشتید آن روزی که بازگشتید ˛

قلم شرم دار از اینکه بخواهد ذکر کند حال غریب شما و عزیزانتان...

می نویسم برایتان تا بدانید در این روزگار که همه چیز فراموش شده یاد شما فراموش نخواهد شد.

تقدیم به تمام جانبازان عزیزمیهن پاکم.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۲۵
مهتاب محمدی
۲۴
مرداد ۹۳

بغض آمده و حــال مرا بــد کرده...

جزر آمده از گلــوی من رد کرده...

من و این چمــــدان...

تــــو ساک ها را بردار...

بدجور دلـم هوای مشهــد کرده....

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۷
مهتاب محمدی
۲۴
تیر ۹۳

دل است دیگر چه می شود کرد...

امشب از آن شب هایست که از تنهای باز سراغ وبم آمده ام...

از دلتنگی

 خـــــدایا....

نبود این رسمش...

خودت که خوب خبر داری دلم زود می شکند...

تمام دعاهایم را باز گراداندی...

خلوت هایم را... خدا ....خدا کردن هایم...همه چی به خودم برگشت...

سخت ناکام ماندم...

یادم نمی رود هیچ وقت امسال را...

سرنوشتم چه خواهد شد نمی دانم....

بارالها....این بنده ات دلش بدشکسته است...

به که بایدشکایت ببرد؟؟

من که جز حریم تو جایی را ندارم...

یارب یارب یارب...

شنیده ام اگر سه باربگویی خواست دلت برآورده می شود...

تا ناامید نشده ام به دادم برس یارب....



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۳ ، ۰۰:۵۲
مهتاب محمدی