☆حریم 313یارمهدى*عج*☆

☆حریم 313یارمهدى*عج*☆
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۱۷۹ مطلب توسط «مهتاب محمدی» ثبت شده است

۲۳
فروردين ۹۴

حرفى ندارم!

قضاوت با شما !

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۷
مهتاب محمدی
۲۲
فروردين ۹۴

قسمتی از پیام دیشب سردار ایران قاسم سلیمانی در پاسخ به بی حرمتی پادشاه و ولیعهدان عربستان مبنی بر اینکه ایرانیان را غلام عرب خواندند و از دو مامورشان حمایت کردند

ای حیوان پست فطرت ...اگر رهبرم به من دستور دهد که با نیروهایم به عربستان بیایم بدان که حداکثر زمانی که به تو و خاندان کثیف تو میدهم فقط سه روز است و پس از آن خواهی دید که تو در جلوی ایرانیان زانو خواهی زد و غلام مردم عزیز میهنم خواهی بود.کاری نکن که کشورت را با خاک یکسان کنم،آن کسانی که از تو حمایت میکنند خود میدانند من چه کسی هستم

من قاسم سلیمانی هستم .من همان فردی هستم که به وسیله افرادم به راحتی به کاخ سفید نفوذ کردم و نامه ام را توسط ایشان روی میز اوباما گذاشتم و بدان اگر اراده کنم شبانه در کاخت سر از تنت جدا میکنم.

اگر رهبرم دستور دهد عربستان را مانند عراق در روز اربعین میکنم؛همان روزی که جوانان و مردم عزیز وطنم با کارت های شناسایی خود وارد کشور عراق شدند  

ای حیوانه آدم نما... روزی خواهد رسید که عربستان را از وجود تو و سگانه وهابیت پاک خواهم کرد و آن روز تو باید در برابر مردم ارزشمند ایران زانو زده......درود بر دلیرمردایران زمین

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۳۸
مهتاب محمدی
۲۱
فروردين ۹۴

زن ها همیشه دست گل به آب میدهند!

گاهی به رود نیل

گاهی علقمه

گاهی هم به اروند و کارون

سلامتی مادران شهداء، صلوات

★تقدیم به خانم رهبرعزیزم★

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۱۶
مهتاب محمدی
۲۰
فروردين ۹۴

روز مادر بانوى مهربانى ها ،  برترین مادر دنیا 

،حضرت فاطمه زهرا'سلام الله علیها'بر همگان مبارک.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۲۷
مهتاب محمدی
۱۸
فروردين ۹۴

دلتنگ چیستم و کیستم نمى دانم !

خزان زده شده ام اى خوشه هاى گندم!

دعا کنید بى ثمر نشوم !

اما خوب مى دانم  روزهاى تابستان سال گذشته را 

براى رسیدن به امروز چگونه گذراندم !

اما اینک.....

به اینجا که رسیده ام...

پشتم را که نظاره مى کنم : مى بینم خیلى از ارزش هایم تمام شده است، و در کتاب تاریخ زندگیم ثبت شده است !

معلم هایم...

مدرسه ام...

دوستانم...

همه و همه اش تمام مى شود!

و بیشتر از همه دلتنگ معلم  هایم هستم ! 

همه اشان را دوست دارم!

این روزها دلم نازک تر از تمام روزهاست !

با به آغوش کشیدن دبیرهایم بغض تلخى گلویم را مى فشارد.

که به زحمت خودم را از دستش خلاص مى کنم !

این است اندر حکایت و احوال من !

همه شان را صمیمانه دوست دارم!


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۳۱
مهتاب محمدی
۱۶
فروردين ۹۴

سالهاست که تحریم شده ایم از دیدن روی ماهش،

اما...

نه مذاکره‌ای،

نه توافقنامه ای،

و نه گامی مثبت در جهت اعتمادسازی،

آقا ببخش ما را که شما را در وسط شلوغی بازار و اخبار فراموش می کنیم...

و یادمان می رود که فرج شما در واقع فرج و گشایش کار ماست ...


تعجیل در فرجشان صلوات.



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۳
مهتاب محمدی
۱۳
فروردين ۹۴


سیزده بدر و رسم همیشگیش!!!

گره زدن سبزه ها و پشت سر انداختن سنگها...

عادت ندارم ، سبزه گره بزنم!

خنده ام مى گیرد از این رسم !

اما...

امسال چه شد که سبزه را گره زدم نمى دانم!

اما مى دانم که چرا گره زدم...

محض سلامتى و ظهور هرچه نزدیکتر شما مولاجان!

بقول همان کلیپ غریبى ات ، مى دانم که گناه کاریم ،

ولى مولا جان ، نه ما غیرشما را داریم و نه شما غیر ما کسى را !

هر چقدر هم که گنه کنیم اما بازهم اول دعاهایمان براى شما دعا مى کنیم مهدى جان !

و اما مذاکرات...

هنوز بیانیه خوانده نشده است...

مشتاقم که بدان آینده ى کشورم چه مى شود؟!

ان شاالله که سیزه بدر امسال این باور غلط را برهم بزند که 13 عدد نحس است ! 

و نتیجه مذاکرات حداقل به نفع ایران باشد!

آقاى ظریف خسته نباشى ! مى دانیم که زحمت فروانى کشیده اى ! ان شاالله که قرارداد شما به عنوان بهترین قرارداد تاریخ براى آیندگان باشد !

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۵۹
مهتاب محمدی
۰۶
فروردين ۹۴

دیشب شنیدم ،گفتم شما هم شریک شید.

مقداد از یه کوچه رد شد،ملعون اونو دید و به جرم حمایت از علی علیه السلام یکی زد تو گوشش.

مقداد بلند بلند گریه کرد.

ملعون گفت تو که شیرمرد بیشه جنگ بودی!

مقداد گفت الان متوجه شدم که سیلی تو با فاطمه چه کرد!!!

لعن علی عدوک یا علی 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۳۴
مهتاب محمدی
۰۱
فروردين ۹۴

دلم در تب و تاب است...

پس کى این چهارمین روز عید مى آید؟

کى شهادت شما بانوى پهلوى شکسته ى من تمام مى شود!

بانوى مهربانى در آشوبم....

 آرزو دارم زودتر به روز شهادتت برسم! و به پایان برسد...

شرمنده بى بى جان!

بخدا الان که برایت این را مى نویسم بغض کرده ام...

اما بى بى مى ترسم...

مى ترسم...

از اینکه مبادا در این روزهاى اول عید جایى بر روى این کره ى خاکى حرمتت را بشکنند!!!

مى ترسم ،که مبادا مولایم مهدى جایى بغض کند، بغضى از شکستن حرمت مادر!!!

بى بى جان ،، من از بى قرار زینبت باخبرم!

از آه سرد همسرت باخبرم!

من اشک آرام حسنت را مى بینم!

گویى دارد به همان روز در کوچه فکر مى کند!

من بى تابى حسین را مى بینم!!!

گویى یادش آمده بود،

پشت در!!!

مادر که حالش خوب بود تا آن روز! 

بغض مى کنم...

و سکوت...

سکوت...

سکوت...

غمت بى انتهاست مادر!

مادر پهلو شکسته ام التماس دعا!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۱۸
مهتاب محمدی
۰۱
فروردين ۹۴

در دو عالم جلال ما زهراست

رمز تغییر حال ما زهراست

عید با فاطمیه می آید

ذکر تحویل سال ما زهر.است

در انتظار دعایتان بر این سفره هفت سین نشسته ایم، یا فاطمه زهرا..

شاخه ای از گل یاس میهمان سفره هفت سین امسال است تا که

یادی از یادگار رسول خدا را زنده کند  ....

سالی پر برکت داشته باشید!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۵۳
مهتاب محمدی
۰۵
اسفند ۹۳

از همه چى گفتم ، جز ...

هواى شلمچه خاکى تر از هرجا بود، ریزگردها کارخود را کرده بودند، غوغاى به پا کرده بودند...

نگران بودم...

براى همه ى کسانى که خاطرشان برایم عزیز بود ، نگران سلامتى شان ...

دائما یاد آورى مى کردم ، ماسک ها را فراموش نکنید ، 

تا با چشم خودم نمى دیدم که ماسک زده اند ، خیالم راحت نمى شد.

در مسیر حرکت به سمت حسینیه ى شلمچه بودیم ، راهى خاکى، سمت راستت آب و تانک هاى در گل نشسته و سمت چپت تا چشم کار مى کرد خاک بود، خاک!

و جلوى راهت هم چون شیب داشت چیزى معلوم نبود باید به بلندى مى رسیدى! 

نواى "شلمچه بیشترازهمه گرفته بوى فاطمه و... "

فضا را سنگین تر کرده بود ، کمیش اشکى بود که در مسیر ورود ریخته نشد ! اما حال و هوایم را بهم زده بود !

ماسک روى صورتم بود، محض اینکه مبادا  ریزگردها حالم را بد کنند ! 

چندین قدم که حرکت کردم ، ذهنم تا همان لحظه هااى که رزمنده ها بى تجهیزات شیمیایى مى شدند دوید!

خجالت کشیدم ،از یک ریزگرد این همه ترس !!!

ماسک را برداشتم ، هرچه مى خواهد بشود ، بشود !

شایدخود خواهى بود ، چون اگر طوریم مى شد ، بعضى از عزیزانم به زحمت مى افتادند....

اما... .

امروز دومین هفته ایست ، که از سفرم مى گذرد...

لحظه ها را هنوز در ذهنم مرور مى کنم ، 

نمى خواهم به دست فراموشى بسپارمشان!

اما دلم...

دلم خو کرده به روال عادى زندگیم ،

و از آن بى قرارى هفته ى گذشته خبرى نیست !

گویى فهمیده که باید همه چیز را بسپارد به خود شهدا

 و منتظر سفر بعدى باشد...

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۰۹
مهتاب محمدی
۰۳
اسفند ۹۳

خطرناک ترین فرد سال ٢٠١۴ از نگاه آمریکا

نام :قاسم 

نام خانوادگی :سلیمانی

تاریخ  تولد :١٣٣٣ 

زادگاه :رابر(کرمان)

سمت :فرماندهی سپاه قدس 

حتی دشمنان او نیز شیفته ی زیرکی و باهوشی او شده اند. کسی که با هفتاد نیروی خود به عراق رفته و سه گردان بزرگ از نیروهای داعش را به خاک و خون کشید.

فرمانده ای که یکی از شیوخ شیعه عراقى شروع کرده بود به تعریف از حاج قاسم میگفت:

من قبلا نمیشناختم حاج قاسم رو ولى بعد از برخورد با ایشان و دیدن عملیات نیروهاى وى به قدرت فکرى این مرد پى بردم میگفت بیست نفر از نیروهاى حاج قاسم پریروز در یک عملیات غافلگیرانه نیروهاى داعش رو که درحال عبور از منطقه اى بودن قیچى کردن این بیست نفر بدون هیچ زخمى 320 داعشى رو هلاک کردن و بعدش حاج قاسم با کت و شلوار اومد بالا سر جنازه ها و یه پیامى داد به داعش که همونجا احساس غرور کردم این شیخ گفت متن پیام حاج قاسم این بود:

همانطور که میبینید لباس من براى جنگ نیست واى بر شما اگر  که لباس نظامى بپوشم...

سلامتى این شیرمرد صلوات


🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۱۸
مهتاب محمدی
۰۱
اسفند ۹۳

صبح روز جمعه عجب مى چسبد نماز صبح خواندن....

عجیب حال وهوایت قشنگ مى شود....

فقط...

فقط یک چیز کم است...

صاحب.روز جمعه !!!

پس کجایى مولاى غریبم !؟

وقت آن نشده بانگ انا مهدیت گوش حرمله هاى عصر را کر کند؟!

یابن زهرا العجل ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۰۶:۵۳
مهتاب محمدی
۳۰
بهمن ۹۳

تقدیم به خانم قاسمى مهربونم ...

مدیر مهربانم...

آرامش از چهره اش مى بارد...

خوش طینت...

و خوش سرشت....

اهل قلم و آرام...

گاهى در تلاطم هاى روزمرگى ام ،

مى شود ناخداى راه بلد دلم !

و تا این مسافر دل افگار را به وادى ایمن

  نرساند از پاى نمى نشیند ...

گاهى در اوج خلوت من با معبودم ، 

خاطرش برایم تداعى مى شود ...

و اینجا صداى زنگ خاصى که برایش

روى گوشیم انتخاب کرده ام ،

مى شود شاهد و گواه طینت آسمانى اش ...

و حاصلش مى شود لبخند من !

و بازگشت به عالم معنا !

نبودش آزارم مى دهد !

گاهى زمان را طورى محاسبه مى کنم ،

ثانیه را آنگونه کنار هم قرار مى دهم ،

و کارهایم را به ترتیبى مى چینم ، 

که سر ساعت دلتنگى سبب دیدنش شود !

لحن آرام و دلنشینش

 خستگى را برایم بى معنا مى کند ...

استاد سخندان من ...

خوب مى داند کجا مزاح هایش مى شود ،

شیرین ترین مزاح عالم !

و کجا محکم و کوبنده سخن گفتنش ، 

حکم را قطعى مى کند !

حرف ها و لبخندهایش در سفر جنوب براى من و دوستم که کم و بیش با روحیاتش آشنا بودیم ، لحظات نابى را رقم زد !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۲۸
مهتاب محمدی
۲۹
بهمن ۹۳

اسیر ثانیه ها شدم...

هفته ى قبل درست همین لحظات در رختخوابم غلت مى زدم ، خوابم نمى برد...

به آرزوى دیرینه ام رسیده بودم...

آبادان...

اهواز...

شلمچه...

از همه جالب تر ، سفر همراه با همسفرى که هرلحظه تمناى دیدارش را دارى...

خداى من .... موهبتى عظیم بود برایم....

همینکه اروند را وداع گفتیم ، نیمى از راه آمده را بازنگشته بودیم ، که دلم تنگ شد....براى اروند....

خداى من !!!

باورت شاید نشود  ، که  این سفر چقد براى من لذت بخش بود !!! از شوق سفر انرژیم مضاعف شده بود ! از لحظه اى که وارد کانون شدم براى راهى شدن تا لحظه اى که بازگشتم حساب که کردم 60 ساعت بود!از این 60 ساعت ، من فقط 6 ساعت را خوابیده بودم ! اشتهایم را که به کلى ازدست داده بودم ! اما به جرئت مى گویم انرژیم از همه بیشتربود !!!

اسیر ثانیه هاشدم ، ثانیه هااى که دلم نمى خواست تمام شود....

اسیر ثانیه هااى شده ام ، ثانیه هاى که در آرزوى رجعت به همان خاک شلمچه است ، با همان همسفران...

{عکس را خودم گرفته ام منطقه عملیاتى فتح المبین است }

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۵۰
مهتاب محمدی
۲۷
بهمن ۹۳

سفر به مناطق مرزى را هرکسى نمى فهمد...

اهل دل اگر باشى مى فهمى شهدا چه کارها کردند....

نمى خواهم بگویم اهل دلم!

اما این چند روز که از سغر برگشته ام،حرف هااى به گوشم مى رسد که دلم را مى شکند...روحم را مى آزارد....

حرف هاى هم سن و سالهاى خودم !!!

- بى کارى؟جنوب رفتى چى کار؟!

- حوصله دارى بابا؟!

- اهوازم شد جا واسه سفر ؟!

شهدا خواهشا شما اینها را نشنوید...

نکند که دلتان بشکند...

همینکه دل من شکست کافى است...

اینها یا نمى دانند یا نمى خواهند که بداند...

جنوب کم از کرببلا نیست...

اینها نمى دانند اینجا قصه ى دلداگى معنا مى شود...

اینها نمى دانند ، خاک شلمچه معجزه مى کند...

اینها نمى دانند ، آسمان فتح المبین آبى تر از هرجاست....

اینها نمى دانند ، اروند کنار هنوز بوى شهادت مى دهد...

اینها نمى دانند همینکه پاهایت خاک داغ شلمچه را لمس مى کند، دلت بى تاب مى شود! اشک امانت را مى برد!

اینها خیلى چیزهارا نمى دانند،با اینکه بعدازسفرمریض شدم،اما ازتک تک ثانیه هاى سفرم لذت بردم!

خوشا به حال هفته ى گذشته همین روز، که فردا راهى مناطق جنوب مى شوم !افسوس و صد افسوس...

{ عکس را خودم گرفته ام منطقه عملیاتى فتح المبین است }

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۳۷
مهتاب محمدی
۲۱
بهمن ۹۳

سفرى درپیش است...

سفرى ازخودمن تا به ژرفاى وجود...

درپس ثانیه ها...نفسم مى گیرد...      

سفرى در پیش است...

مقصدم کرب و بلاایران...                       کوله بارم اندوه...                           ومرا بس که خجالت زده ام...

و در این تاریکى ره...                 من و فانوس خیالت اى شهید هم ره شده ایم...تا به فرجام برسیم...

مقصدم دشت لاله هاى عاشق است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۸
مهتاب محمدی
۱۹
بهمن ۹۳

هر لحظه به سفر نزدیک تر مى شوم...

هر لحظه که رویایى به اسم خواب چشم هایم را سنگین مى کند به محض بیدارشدن از خودم مى پرسم امروز چندم است؟!

امروز چند شنبه است ؟!

چند روز مانده تا 21 ؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۵
مهتاب محمدی
۱۶
بهمن ۹۳

 وچقدر زیباست این لبخندها...

من با نفس همین عزیزانم زنده ام...                                                                         معلم ها بهترین انسانهاى زندگى آدمى هستند...    

لبخندهایشان را دوست دارم...

و شیرین ترین لحظه ى عمرمن یاد آورى همین  لبخندهاست !

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۵۹
مهتاب محمدی
۱۵
بهمن ۹۳

روزهاى انتظار رو پایان است...

دلم در تب و تاب و بى تابى است...

یک دل لحظه هارا مى شمرد تا بشود 21!

یک دل تمناى کندشدن لحظه ها را دارد...

دلم نمى خواهد این ثانیه هاى ارزشمند به پایان برسد...

باورم نمى شود....

رویایش هم شیرین ترین رویاى عالم است

 چه برسد به حقیقت ، و واقعیتش!

عازم جنوب هستم ، درست هفته ى دیگرهمین شب، اگر نفس از تنگناى گلو بگذرد، آبادان خواهم بود!

مى روم تا پاجاى پاى غیور مردانى نهم که روزگارى تمام زندگیشان را فداى امروز ما کردند...

میرم تا تجدید میثاق کنم...

برادرم ،

من و چادر سیاهم...

چادرى که بهایش خون هزاران هزار لاله ى عاشق بود...

آرى ! من و چادرم...

چادرى که هرگز آن را از خودم دور نخواهم کرد ،

تا کور شوند آنان که نمى توانند ببیند، حجاب خواهرت هنوز پابرجاست .

همسفرى مهربان خواهم داشت در این سفر ... .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۱۲
مهتاب محمدی