☆حریم 313یارمهدى*عج*☆

☆حریم 313یارمهدى*عج*☆
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۹۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهربانى» ثبت شده است

۲۵
ارديبهشت ۹۴

آسمان شهرم دیروز...

غمگین تر از هر روز بود...

بغض کرده بود...

نمى بارید...

فقط بغض خفه اش کرده بود...

شهربوى خدا مى داد...

بوى روزهاى جنگ را گرفته بود...

دیروز شهرم میزبان بود...

میزبانى که میهمانش بیش از سى سال است که به لقا یار پیوسته است....

میهمانش را عاشقانه در آغوش کشید ...

میهمان نازنینمان همراه با چشمان خیس از اشک مادران و پدران و برادران و خواهران وطنش به خاک سپرده شد !

گمنام!!!

گمنام تر از هر گمنامى...

گویى ارادت خاصى به مولایم حسین و امام موسى کاظم داشتند...

چرا که چون مولایش حسین بى سر بود...

و در روز شهادت امام موسى کاظم درخاک پاک کشورش آرام گرفت...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۱
مهتاب محمدی
۲۳
ارديبهشت ۹۴

خط خودم !

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۴۰
مهتاب محمدی
۱۹
ارديبهشت ۹۴

بهترینم اى دوست ، یادگار دیروز...

دل من سیر برایت تنگ است...

دم به دم در همه دم...

غرق نیازم  از خدا...

که تو باشى آرام...

بهترینم اى دوست ، یادگار دیروز...

دل من سیر برایت تنگ است...

در بین تپش ثانیه ها...

در هیاهوى زمان...

مى شود احساس کرد بیش از پیش 

نسیم  دلتنگى را !

و در آن لحظه ى ناب 

مى شود تمنا کرد از خدا ،

غرق شادى باشى هر روز ! 

بهترینم اى دوست !

مخاطب خاص این متن : یادگار دیروز !

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۶:۴۳
مهتاب محمدی
۱۵
ارديبهشت ۹۴

وقتى کسى مى گوید التماس دعا ! برایش دعا کن.

وقتى مى گوید التماس دعا یعنى دیگر امیدى ندارد...

یئس بر کاخ آرزوهایش پنجه کشیده...

وقتى کسى مى گوید التماس دعا یعنى از همه کس بریده است...ارتباطش با خالقش همچو ریسمانى نامرئى شده است ! 

وقتى کسى مى گوید التماس دعا ، دست کم نگیرش...

شاید مریضى دارد ...

شاید گره اى در خوشبختى اش افتاده باشد...

شاید از گناهى رنج مى برد...

شایدمى خواهد از نفوس پاک تو به بارالهاش برسد ...

وقتى کسى مى گوید التماس دعا ،

 صمیمانه برایش دعا کن !

التماس دعا...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۳۲
مهتاب محمدی
۱۲
ارديبهشت ۹۴

در بهترین مکان متولد شد(کعبه)

در بهترین روز متولد شد(جمعه)

جانشین بهترین پیامبر بود(محمد)

همسر بهترین زن دنیا بود(فاطمه)

پدر بهترین بچه های دنیا بود(حسن حسین)

در بهترین ماه به شهادت رسید (رمضان)

در بهترین شب ضربت خورد(اول قدر)

در بهترین شب شهید شد(دوم قدر)

در بهترین حالت بود که ضربت خورد(نماز)

در بهترین حالت نماز بود (سجده)

ای بهترین بهترین ها دستم را بگیر

یا علی مدد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۱۰
مهتاب محمدی
۱۰
ارديبهشت ۹۴

معلمی شغل نیست؛ معلمی عشق است.

اگر به عنوان شغل انتخابش کرده ای ، رهایش کن

و اگر عشق توست مبارکت باد. (شهید رجایی )

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۳۲
مهتاب محمدی
۰۴
ارديبهشت ۹۴

خـبـر آمـد خبـری نیـست هنـوز 

از غـم دوری دلـدار بـسـوز... 

"بـایـد" ایـن جـمعه بیایـد، بایـد! 

مـن دگـر خسـته شـدم از شـایـد! 

اللهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۱۸
مهتاب محمدی
۳۱
فروردين ۹۴

سالهاست که انتظار دیدن قبه ى خضرا و کعبه را دارم....

چندى پیش امکان رفتن میسر شد...

اما تنها یک دلیل مرا از رفتن باز داشت...

سفرم را نگه داشتم!

با خودم گفتم : چه اشکالى دارد 

اگر عمرى بماند سال آینده با فراغ بال خواهم رفت!

اما...

چه کرده اند این آل سعود؟!

که دلم گواه نیست ؛ به رفتن !

فکر مى کنم اگر هزینه اى که به آنها 

پرداخت مى کنم، بشود بمبى و فرود آید بر سر هم نوعان یمنیم 

و خانواده اى را به سوگ بنشاند، ثواب که نکرده ام هیچ...

گناه هم کرده ام !!!

اى پیمبر : عاجزانه از شما تقاضا دارم ،حق این دولت هاى مستکبر را کف دستشان بگذارى!

نابودى تمامى دولت هاى مستکبر صلوات!

اللهم صل على محمد و آل محمد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۴۷
مهتاب محمدی
۲۹
فروردين ۹۴

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۲۷
مهتاب محمدی
۲۷
فروردين ۹۴


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۵۸
مهتاب محمدی
۲۶
فروردين ۹۴

مسیرهمیشه ام است...

تقریبا چهارسالى مى شود هر روز این خیابان را طى مى کنم...

مدتى ست سیدى پیر بى هیچ حرفى کنار مدرسه مى نشنید ....

نمى خواهم حاشیه بروم ...

هروقت بدانم پولى دارم که به آن نیاز ندارم ، به دیگران کمک مى کنم ! این هم از همان کمک ها بود...

ولى اصل قضیه این نیست...

امروز وقتى مبلغى رو به این سید کمک کردم گفت :

آقا امام زمان کمکت کنه !

وارد مدرسه شدم و دوباره تکرار کردم : 

آقا امام زمان کمکت کند؟!

مگر من چه کرده ام ، که آقا کمکم کند؟!

کدام روز به امید انجام کارى  براى مولایم از خواب برخواسته ام؟!

هر روز بعد هرنماز دعا کرده ام که بیایید و صدها کار کرده ام که نیاید...

هر روز با رفتارم دلشان را رنجانده ام ، هنوز مهرشان را از دلم نگرفته اند...

با شکستن توبه هایم، گناه کرده ام...

مولاى من مگر من برایت چه کرده ام که توقع کمک داشته باشم؟!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۱۱
مهتاب محمدی
۲۴
فروردين ۹۴

بعد از تمام خستگى هاى روز مره...

فعالیت هاى روزمره...

به خانه مى رسم!

صداى اذان از بلند گوى مسجد محل بلند مى شود!

دلم لک زده براى یک نماز درست و حسابى...

یک زیارت عاشوراى بین نماز مغرب و عشاء فکر مى کنم حالم را جا مى آورد!

تسبیح تربتم هنوز هم بعد از سالها بوى خاک کربلا مى دهد...

سر به سجده مى گذارم!

از عطر خوشش مست مى شوم!

دقایقى را بر سجده مى مانم !  

آرام مى شوم و جان تازه مى گیرم !

سجده ى بعد را بازهم بجا مى آورم !

بازهم از عطر تسبیح تربتم مست مى شوم! 

و دلم پا برهنه مى دود تا بین الحرمین حسین !

و میان قنوتم زمزمه مى کنم : ربنا آتنا فى الدنیا کربلا!

*این پست را کپى نکنید ، یا اگر کپى مى کنید با عکسش کپى کنید! مى دانید آخر این پست فرق دارد...

آخر شرف این پست به تسبیح تربت مولایش حسین است !

والسلام،ختم کلام !"

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ فروردين ۹۴ ، ۲۲:۰۳
مهتاب محمدی
۲۲
فروردين ۹۴

قسمتی از پیام دیشب سردار ایران قاسم سلیمانی در پاسخ به بی حرمتی پادشاه و ولیعهدان عربستان مبنی بر اینکه ایرانیان را غلام عرب خواندند و از دو مامورشان حمایت کردند

ای حیوان پست فطرت ...اگر رهبرم به من دستور دهد که با نیروهایم به عربستان بیایم بدان که حداکثر زمانی که به تو و خاندان کثیف تو میدهم فقط سه روز است و پس از آن خواهی دید که تو در جلوی ایرانیان زانو خواهی زد و غلام مردم عزیز میهنم خواهی بود.کاری نکن که کشورت را با خاک یکسان کنم،آن کسانی که از تو حمایت میکنند خود میدانند من چه کسی هستم

من قاسم سلیمانی هستم .من همان فردی هستم که به وسیله افرادم به راحتی به کاخ سفید نفوذ کردم و نامه ام را توسط ایشان روی میز اوباما گذاشتم و بدان اگر اراده کنم شبانه در کاخت سر از تنت جدا میکنم.

اگر رهبرم دستور دهد عربستان را مانند عراق در روز اربعین میکنم؛همان روزی که جوانان و مردم عزیز وطنم با کارت های شناسایی خود وارد کشور عراق شدند  

ای حیوانه آدم نما... روزی خواهد رسید که عربستان را از وجود تو و سگانه وهابیت پاک خواهم کرد و آن روز تو باید در برابر مردم ارزشمند ایران زانو زده......درود بر دلیرمردایران زمین

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۳۸
مهتاب محمدی
۲۱
فروردين ۹۴

زن ها همیشه دست گل به آب میدهند!

گاهی به رود نیل

گاهی علقمه

گاهی هم به اروند و کارون

سلامتی مادران شهداء، صلوات

★تقدیم به خانم رهبرعزیزم★

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۱۶
مهتاب محمدی
۱۸
فروردين ۹۴

دلتنگ چیستم و کیستم نمى دانم !

خزان زده شده ام اى خوشه هاى گندم!

دعا کنید بى ثمر نشوم !

اما خوب مى دانم  روزهاى تابستان سال گذشته را 

براى رسیدن به امروز چگونه گذراندم !

اما اینک.....

به اینجا که رسیده ام...

پشتم را که نظاره مى کنم : مى بینم خیلى از ارزش هایم تمام شده است، و در کتاب تاریخ زندگیم ثبت شده است !

معلم هایم...

مدرسه ام...

دوستانم...

همه و همه اش تمام مى شود!

و بیشتر از همه دلتنگ معلم  هایم هستم ! 

همه اشان را دوست دارم!

این روزها دلم نازک تر از تمام روزهاست !

با به آغوش کشیدن دبیرهایم بغض تلخى گلویم را مى فشارد.

که به زحمت خودم را از دستش خلاص مى کنم !

این است اندر حکایت و احوال من !

همه شان را صمیمانه دوست دارم!


۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۳۱
مهتاب محمدی
۰۱
اسفند ۹۳

صبح روز جمعه عجب مى چسبد نماز صبح خواندن....

عجیب حال وهوایت قشنگ مى شود....

فقط...

فقط یک چیز کم است...

صاحب.روز جمعه !!!

پس کجایى مولاى غریبم !؟

وقت آن نشده بانگ انا مهدیت گوش حرمله هاى عصر را کر کند؟!

یابن زهرا العجل ....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۰۶:۵۳
مهتاب محمدی
۳۰
بهمن ۹۳

تقدیم به خانم قاسمى مهربونم ...

مدیر مهربانم...

آرامش از چهره اش مى بارد...

خوش طینت...

و خوش سرشت....

اهل قلم و آرام...

گاهى در تلاطم هاى روزمرگى ام ،

مى شود ناخداى راه بلد دلم !

و تا این مسافر دل افگار را به وادى ایمن

  نرساند از پاى نمى نشیند ...

گاهى در اوج خلوت من با معبودم ، 

خاطرش برایم تداعى مى شود ...

و اینجا صداى زنگ خاصى که برایش

روى گوشیم انتخاب کرده ام ،

مى شود شاهد و گواه طینت آسمانى اش ...

و حاصلش مى شود لبخند من !

و بازگشت به عالم معنا !

نبودش آزارم مى دهد !

گاهى زمان را طورى محاسبه مى کنم ،

ثانیه را آنگونه کنار هم قرار مى دهم ،

و کارهایم را به ترتیبى مى چینم ، 

که سر ساعت دلتنگى سبب دیدنش شود !

لحن آرام و دلنشینش

 خستگى را برایم بى معنا مى کند ...

استاد سخندان من ...

خوب مى داند کجا مزاح هایش مى شود ،

شیرین ترین مزاح عالم !

و کجا محکم و کوبنده سخن گفتنش ، 

حکم را قطعى مى کند !

حرف ها و لبخندهایش در سفر جنوب براى من و دوستم که کم و بیش با روحیاتش آشنا بودیم ، لحظات نابى را رقم زد !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۲۸
مهتاب محمدی
۲۹
بهمن ۹۳

اسیر ثانیه ها شدم...

هفته ى قبل درست همین لحظات در رختخوابم غلت مى زدم ، خوابم نمى برد...

به آرزوى دیرینه ام رسیده بودم...

آبادان...

اهواز...

شلمچه...

از همه جالب تر ، سفر همراه با همسفرى که هرلحظه تمناى دیدارش را دارى...

خداى من .... موهبتى عظیم بود برایم....

همینکه اروند را وداع گفتیم ، نیمى از راه آمده را بازنگشته بودیم ، که دلم تنگ شد....براى اروند....

خداى من !!!

باورت شاید نشود  ، که  این سفر چقد براى من لذت بخش بود !!! از شوق سفر انرژیم مضاعف شده بود ! از لحظه اى که وارد کانون شدم براى راهى شدن تا لحظه اى که بازگشتم حساب که کردم 60 ساعت بود!از این 60 ساعت ، من فقط 6 ساعت را خوابیده بودم ! اشتهایم را که به کلى ازدست داده بودم ! اما به جرئت مى گویم انرژیم از همه بیشتربود !!!

اسیر ثانیه هاشدم ، ثانیه هااى که دلم نمى خواست تمام شود....

اسیر ثانیه هااى شده ام ، ثانیه هاى که در آرزوى رجعت به همان خاک شلمچه است ، با همان همسفران...

{عکس را خودم گرفته ام منطقه عملیاتى فتح المبین است }

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۵۰
مهتاب محمدی
۲۷
بهمن ۹۳

سفر به مناطق مرزى را هرکسى نمى فهمد...

اهل دل اگر باشى مى فهمى شهدا چه کارها کردند....

نمى خواهم بگویم اهل دلم!

اما این چند روز که از سغر برگشته ام،حرف هااى به گوشم مى رسد که دلم را مى شکند...روحم را مى آزارد....

حرف هاى هم سن و سالهاى خودم !!!

- بى کارى؟جنوب رفتى چى کار؟!

- حوصله دارى بابا؟!

- اهوازم شد جا واسه سفر ؟!

شهدا خواهشا شما اینها را نشنوید...

نکند که دلتان بشکند...

همینکه دل من شکست کافى است...

اینها یا نمى دانند یا نمى خواهند که بداند...

جنوب کم از کرببلا نیست...

اینها نمى دانند اینجا قصه ى دلداگى معنا مى شود...

اینها نمى دانند ، خاک شلمچه معجزه مى کند...

اینها نمى دانند ، آسمان فتح المبین آبى تر از هرجاست....

اینها نمى دانند ، اروند کنار هنوز بوى شهادت مى دهد...

اینها نمى دانند همینکه پاهایت خاک داغ شلمچه را لمس مى کند، دلت بى تاب مى شود! اشک امانت را مى برد!

اینها خیلى چیزهارا نمى دانند،با اینکه بعدازسفرمریض شدم،اما ازتک تک ثانیه هاى سفرم لذت بردم!

خوشا به حال هفته ى گذشته همین روز، که فردا راهى مناطق جنوب مى شوم !افسوس و صد افسوس...

{ عکس را خودم گرفته ام منطقه عملیاتى فتح المبین است }

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۳۷
مهتاب محمدی
۱۹
بهمن ۹۳

هر لحظه به سفر نزدیک تر مى شوم...

هر لحظه که رویایى به اسم خواب چشم هایم را سنگین مى کند به محض بیدارشدن از خودم مى پرسم امروز چندم است؟!

امروز چند شنبه است ؟!

چند روز مانده تا 21 ؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۵
مهتاب محمدی