این روزها در میان خیل عظیمى که راهى سفر کاروان سالار عشق مى شوند نصیب ما فقط یک خوشابه سعادت خشک و خالى ، با دلى شکسته و چشمانى خیس مى شود !
این روزها خیلى ها راهى مى شوند ، ما بازهم جا ماندیم...
نه جا نمانده ایم ،، هنوز اذن راهى شدن نگرفته ایم !!
هرکسى را به نحوه ى مى طلبد ! یکى را با پاى پیاده ، یکى را با ماشین و... هرکسى را به نحوى...قربان لطف قریبت مولا جان !
کربلا دلم تنگ اومده ، شیشه ى دلم اى خدا زیر سنگ اومده...
داییم کربلاس! از دیشب خبرى ازشون نداشتیم.سرسفره ى نهار مامان گفت و دیشب تا صبح کیومرث توى خواب دیدم، من گفتم آره.مامان منم خواب دایى دیدم تا صبح ! یه لحظه نگاه من و مامان که بهم گره خورد ، پراز ترس شد! دل من که ریخت ، از دل مامان بى خبرم ! بابا که سریع حال ما رو فهمید، گفت واسه اینه که بهش فکر کردین! لحظاتى پیش ارتباط برقرار شد!