☆حریم 313یارمهدى*عج*☆

☆حریم 313یارمهدى*عج*☆
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
نویسندگان

۲۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلشکسته» ثبت شده است

۲۰
تیر ۹۴

لحظه ها که سپری می شود...

و من هنوز تکلیف دلم را نمی دانم...

با دلم عهد کرده بودم که شب بیست و سوم فقط برای تعجیل در ظهور دعا کنم...

جوشن که خوانده شد به یا سید المتوکلین که رسیدم دلم ریخت...

باید توکل می کردم...

کاری که دو شب پیش نکردم...

توکل کنم به او...

و عزیزم و راهمون که تا چندساعت دیگه از هم جدا می شه رو به خودش بسپارم....

توکل کردم˛محکم تر از هربار...

اما...

به لحظه ی جدایی که فکر می کنم دلم می لرزه...

خوشحالم که تا چند ساعت دیگه هنوز می تونم با اون واژه ای که دلم می خواد صدات کنم !

بغضی که به سختی از خودم دورش کردم˛برگشته...

و جمله ت همه چیز را فراهم می کند که اشکم دوباره گرم بچکد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۷
مهتاب محمدی
۱۹
تیر ۹۴

ما مے آییم !!!

لک لبیک سید علے خامنہ اے!!!

وعدہ ما جمعہ !!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۰۵:۲۵
مهتاب محمدی
۰۳
تیر ۹۴

صبح زود از خانه بیرون مى زنى...

از این سه شهر به آن سر شهر...

بازهم این راه را تکرار مى کنى...

در طول روز 3 بارى حرکت مى کنى!

شاید یک ساعت از وقتت را فقط صرف این مى کنى که از این سر شهر به آن سر شهر بروى !

خستگى پنجه هاى بى رحمش را بر چهره ت مى کشد !

بى حال و بى جان...

رمقى برایت نمانده...

ماه رمضان...

عطش...

اینجاست که فقط سرعت مى تواند تسلى بخش دل بى قرارت باشد...

رایحه ى چمن ها اى که تازه آبیارى شده اند و فواره هاى که آب سرد را بر چهره ى چمن ها مى ریزند حس و حالى در وجودت بوجود مى آورد!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۰۲:۰۷
مهتاب محمدی
۰۷
خرداد ۹۴

دلم تنگ است...

دلم به اندازه ى یک آغوش تا قم تنگ است....

دلم براى بى بى معصومه تنگ است...

اندازه ى یک آغوش حرم...

اندازه ى یک شب در جوار حضرت ماندن...

یک شب تا به صبح اشک ریختن و درد دل کردن...

زیارت خواندن و نماز خواندن...

دلم تنگ است...

و سپس اذن حرم مطهر رضوى را مى گیرم...

واشک...

اشک...

و ته دلم مى گویم ، قربانت بى بى جان ...

قربان دل تنگت براى اخویت...

و دوباره اشک...اشک...

چشمانم سنگین مى شود...

نورى مى بینم...

گنبد طلایى و گلدسته هایش...

کنارش گنبد گوهرشاد...

السلام علیک یاعلى بن موسى الرضا...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۴
مهتاب محمدی
۰۶
خرداد ۹۴

قایقت را نمى خواهم سهراب...

اصلا برایم مهم نیست که قایقت جا دارد یانه...

من در این کویر یغمایى که همه ز آن گریزانند ،

مردمى را یافته ام که اگر مى دیدى قایقت را درهم مى شکستى...

هوس سفر را ز سرت بیرون مى راندى...

اهل دلانم...

دوستانم...

هرچه مى خواهم این دلتنگى را دس به سر کنم نمى شود....

هرچه با دلم نجوا مى کنم روزگار باید سپرى شود نمى شود....

هرچه مى گویم اى خسته دل ، دل افگار قدرى آرام گیر نمى شود....

نمى شود که بشود...

اصلا چرا بشود ؟؟؟؟!!!!

دلتنگ شدن بس خوب است...

نه اینکه بغض کنى از نبودن عزیزانت...

از دورى شان...

آرام بگیر و قدرى اندیشه کن...

چه انسان هاى خوبى دور و برت هستند...

همینکه احوالشان را  هر چندروز یکبار مى پرسى ومى فهمى که حالشان خوب است ،کفایت مى کند...

دلت را قرص کن به اینکه هر سلامت ، به منزله ى یک دیدار است...

و هر روز برایشان دعا مى کنم...

سحرگاهان...

آن دم که خورشید طلوع نکرده است...

تقدیم به ...معلم هایم...

دوستانم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۱
مهتاب محمدی
۰۳
خرداد ۹۴

شنوندگان عزیز توجه فرمایید!

شنوندگان عزیز توجه فرمایید!

خرمشهر! 

شهر خون، آزاد شد.


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۴۴
مهتاب محمدی
۱۹
ارديبهشت ۹۴

پشت سر ، مرقد مولا...

روبه رو ، جاده و صحرا...

بدرقه ، با خود حیدر...

پیش رو ، حضرت زهرا...

اینجا هرکى هرچى داره نذر حسین کرده...

هرستونى که رد مى شیم سیل جونمرده...

یاحسین لبیک !

اومدیم پاى پیاده...

روز و شب تو دل جاده...

اومدیم مولا ببینه شیعه مشتاق جهاده ! 

تا دم آخر مى مونیم پاى همین مکتب!

مرده باشه مگه شیعه ، تنهاشه زینب!

یاحسین لبیک !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۶:۲۳
مهتاب محمدی
۱۵
ارديبهشت ۹۴

وقتى کسى مى گوید التماس دعا ! برایش دعا کن.

وقتى مى گوید التماس دعا یعنى دیگر امیدى ندارد...

یئس بر کاخ آرزوهایش پنجه کشیده...

وقتى کسى مى گوید التماس دعا یعنى از همه کس بریده است...ارتباطش با خالقش همچو ریسمانى نامرئى شده است ! 

وقتى کسى مى گوید التماس دعا ، دست کم نگیرش...

شاید مریضى دارد ...

شاید گره اى در خوشبختى اش افتاده باشد...

شاید از گناهى رنج مى برد...

شایدمى خواهد از نفوس پاک تو به بارالهاش برسد ...

وقتى کسى مى گوید التماس دعا ،

 صمیمانه برایش دعا کن !

التماس دعا...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۳۲
مهتاب محمدی
۱۱
ارديبهشت ۹۴

خانم جون که نیست یک گوشه دلم خالى است...

هیچ گاه اینگونه دلتنگش نشده بودم.

آخر همیشه بود...

کنارم بود!

حتى روزهااى که شهرستان بود...

بازهم بود!

اما حالا...

خاک کشورش با خاک کشورم فرق دارد...

حالا که بغض پاییم مى شود...

دلم مى خواهد کنارش باشم!

او بهترین جاى دنیاست الان!

شک ندارم که دارد برایم دعا مى کند...

کنار اربابش حسین !

خوش به حاات خانم جون ! 

کربلا زیباترین حس دنیاست !

آنقدر دلم تنگ است برایت که اشک را به زور مهار مى کنم!

بغض خفه ام کرده است.

خانم جون خوش به حالت !

از بین الحرمین چه خبر؟!

خانم جون هواى چشمانت را خوب مى دانم که ابریست...

براى هواى چشمانم دعا کن!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۱۳
مهتاب محمدی
۰۷
ارديبهشت ۹۴


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۵۹
مهتاب محمدی
۲۷
فروردين ۹۴


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۵۸
مهتاب محمدی
۲۶
فروردين ۹۴

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۳۹
مهتاب محمدی
۲۶
فروردين ۹۴

مسیرهمیشه ام است...

تقریبا چهارسالى مى شود هر روز این خیابان را طى مى کنم...

مدتى ست سیدى پیر بى هیچ حرفى کنار مدرسه مى نشنید ....

نمى خواهم حاشیه بروم ...

هروقت بدانم پولى دارم که به آن نیاز ندارم ، به دیگران کمک مى کنم ! این هم از همان کمک ها بود...

ولى اصل قضیه این نیست...

امروز وقتى مبلغى رو به این سید کمک کردم گفت :

آقا امام زمان کمکت کنه !

وارد مدرسه شدم و دوباره تکرار کردم : 

آقا امام زمان کمکت کند؟!

مگر من چه کرده ام ، که آقا کمکم کند؟!

کدام روز به امید انجام کارى  براى مولایم از خواب برخواسته ام؟!

هر روز بعد هرنماز دعا کرده ام که بیایید و صدها کار کرده ام که نیاید...

هر روز با رفتارم دلشان را رنجانده ام ، هنوز مهرشان را از دلم نگرفته اند...

با شکستن توبه هایم، گناه کرده ام...

مولاى من مگر من برایت چه کرده ام که توقع کمک داشته باشم؟!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۱۱
مهتاب محمدی
۱۵
بهمن ۹۳

روزهاى انتظار رو پایان است...

دلم در تب و تاب و بى تابى است...

یک دل لحظه هارا مى شمرد تا بشود 21!

یک دل تمناى کندشدن لحظه ها را دارد...

دلم نمى خواهد این ثانیه هاى ارزشمند به پایان برسد...

باورم نمى شود....

رویایش هم شیرین ترین رویاى عالم است

 چه برسد به حقیقت ، و واقعیتش!

عازم جنوب هستم ، درست هفته ى دیگرهمین شب، اگر نفس از تنگناى گلو بگذرد، آبادان خواهم بود!

مى روم تا پاجاى پاى غیور مردانى نهم که روزگارى تمام زندگیشان را فداى امروز ما کردند...

میرم تا تجدید میثاق کنم...

برادرم ،

من و چادر سیاهم...

چادرى که بهایش خون هزاران هزار لاله ى عاشق بود...

آرى ! من و چادرم...

چادرى که هرگز آن را از خودم دور نخواهم کرد ،

تا کور شوند آنان که نمى توانند ببیند، حجاب خواهرت هنوز پابرجاست .

همسفرى مهربان خواهم داشت در این سفر ... .

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۰۱:۱۲
مهتاب محمدی
۱۱
دی ۹۳

امشب با خواندن متنها و این تصویر ها دلم گرفت...

چقدر غریبى مولاى من در میان ما...

دلم گرفت ، تحفه اى نداشتم که تقدیم تان کنم...

تنها مى ماند همین دل...

که آن هم لایق ، 

نگهدارى مهرشما نیست!!

مولاى من...

شرمنده ایم....


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۳ ، ۰۰:۵۲
مهتاب محمدی
۲۸
آذر ۹۳

دوستش دارم...

چند روز پیش کلاسم که تمام شد ، توى سالن شروع کردم به قدم زدن...

از در یکى از کلاسها که گذشتم ، هنوز روى صندلیش نشسته بود،،،

آرام وارد کلاس شدم و بى آنکه ببیندمرا ، درست رفتم پشت سرش ! ایستادم و دستانم را روى شانه هایش گذاشتم ، سرش را برگرداند و من را دید، لبخندى بر لبش نشست ! 

از روى صندلیش که بلندشد ، آرام در گوشش گفتم : 

شاعر خوبى شدم ؟!

گفت : شاعر بودى ! بدبختى اینجاست که عاشق شدى ! 

قهقهه اى زدم و گفتم : عاشق...

دوباره گفتم : من و عشق محاله ! من عاشق بشم ؟! عمرا ! 

گفت : عاشق نباشى ، عاشق پیشه اى....

گفتم عزیزجان : من فقط شمارا دوست دارم...

گفت همون دوست داشتن.

خندیدم و گفتم دوست داشتن از عشق برتراست...

و با خنده وارد دفترمعلما شدیم...

واسه این بهم گفت عاشق ، که روز قبلش اومد مدرسه ولى من نتونستم ببینمش واسه همین شبش واسش این متن رو نوشتم و فرستادم...

چه روزگارى را از سر مى گذرانم...

این اوج بى انصافى ست ، وقتى تمام سالن را به شوق دیدارت مى دوم....اما...

بوى عطرت توى سالن مى پیچد و عطر دلتنگیم شعله ور مى شود ،، و بدتر از همه اینکه تمام هفته را به شوق دیدنت ، مى گذرانم و حسن ختام هفته هم مى شود ، از روى همان پاگرد شیشه اى سالن رفتنت را دیدن!

تقدیم به دبیرادبیاتم...خانم....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۳ ، ۰۰:۲۵
مهتاب محمدی
۲۲
آذر ۹۳


این اربعین هم سرجاى همیشگى ام نشستم ! 

درست مقابل تلویزیون ، تلویزیون هم تنظیم شده بود روى همان شبکه ى همیشگى ! پخش زنده ...بین الحرمین !!! 

اینم چندمین اربعین عمرم...پاى تلویزیون...چشمانم خیس مى شود...

پدر مى گوید : تو اراده کن ، همین فردا راهى کربلا مى شوى !

امانه...

ایمان من براین است تا اباعبدالله اذن ندهد راهى نخواهم شد ...

سکوت کرده ام ، فقط چشمانم گواه براین درد است...

آنقدر اشک مى ریزم ، که راهى باز کند تا کربلا ! فقط یک چیز ، مولایم فقط یک خواسته ، هیچ نمى خواهم  ، بارالها فقط زیارت حسین بن على را در دنیا و شفاعت ایشان را در آخرت نصیبم کن...آمین.

دلنوشته ى من !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۳ ، ۲۳:۴۱
مهتاب محمدی
۰۳
آذر ۹۳

 سر تا پایم را خلاصه کنند 

         می شوم "مشتی خاک" 

که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه 

یا "سنگی" در دامان یک کوه 

یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس

شاید "خاکی" از گلدان‌ 

یا حتی "غباری" بر پنجره 

اما مرا از این میان برگزیدند :

                  برای" نهایت" 

                  برای" شرافت"

                  برای" انسانیت"

و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :

                  " نفس کشیدن "

                  " دیدن "

                  " شنیدن "

                  " فهمیدن "

و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید 

من منتخب گشته ام :

                  برای" قرب "

                  برای" رجعت "

                  برای" سعادت "

من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:

                  به" انتخاب "

                  به" تغییر "

                  به" شوریدن "

                  به" محبت "


وای بر من اگر قدر ندانم…

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۳ ، ۰۱:۰۰
مهتاب محمدی
۲۸
آبان ۹۳

چه زیبا مى گویدشهید آوینى : 

فحش اگر بدهند آزادى بیان است....

جواب اگر بدهى بى فرهنگى...

این روزها چیزهااى به چشمم مى خورد ؛که دلم مى خواهد 

چشمهایم را روى حرمت ها ببندم آن کارى را که باید انجام دهم !

از خداوند متعال مى خواهم به من قدرت و منصبى عطا کند که صرفا بتوانم به شیوه ى درست آموزش و ادب و اخلاق نظم خاصى بدهم ! 

بى خود نبود که دلم امشب هوایى شده بود ...

بى خود نبود که دلم امشب تا بین الحرمین دویده بود...

امشب سرى به سایت الکفیل زدم ؛ 

جلوى اسمم نوشته بود زیارت با موفقیت انجام شد .

این دومین محرمى است که بجاى من در حرم اربابم حسین خادمان نائب زیاره هستند ، قدردان و سپاس گزارم.

نائب الزیاره انجام شد 
خانم....
با عرض سلام 
به لطف الهی زیارت و دو رکعت نماز 
به نیابت از: زیارت کربلا-خواسته هاى قلبیم 
مدیریت سایت رسمی حرم مطهر حضرت عباس(علیه السلام) (الکفیل). 
از شما تقاضا داریم همچنان از طریق سایت الکفیل با ما در ارتباط باشید 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۰۱:۱۸
مهتاب محمدی
۲۴
شهریور ۹۳

پارسال همین شب تازه رسیده بودم مشهد الرضا

خدایا شکرت...

امسال مشهد نبودم اما زنده بودم...

کنار پدر و مادرم نفس کشیدم،

زیر سایه شون!

خدایا شکرت....

امسال زیارت نصیبم نشد...

اما زندگیمو سپردم به آقا على بن موسى الرضا....

یک سال گذشت اما ،

با آبرو گذشت...

با عزت گذشت...

بدون مرگ عزیزى گذشت...

با آسایش و آرامش گذشت...

آرامش در شهرم...

در کشورم...

زیر سایه ى رهبرم...

با عنایت مولایم مهدى گذشت...

با امداد هاى غیبى حضرت!!!

خدایاشکرت....

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۴۹
مهتاب محمدی