این روزها...
حرف براى گفتن زیاد دارم ، حوصله و وقت براى نوشتن کم !!!
این روزها...
درست همین ایامى که فکر مى کنم دور شده ام از انبیا و اولیا آنها خوب مرا به یاد دارند....
این روزها سوژه ها و معجزه ها زیاد به چشم مى آید....
شب جمعه رفتم حسینیه !( راستى چرا نمیگن حسنیه؟؟؟)مراسم بود! اواسط مراسم اعلام کردند، آقا امام حسین منت بر سر شما نهاده و اذن داده ند که بیرق حرمشون زیارت کنید! قسمتى که خانم ها مى نشستن هیچکس بیرق از نزدیک ندید!!!داغش به دلمون موند!اما خب عجب سعادتى بود که بیرق به حسینیه ى ما اومده بود!
شب چهارشنبه ، یکى از همسایه هامون بدو بدو اومد در خونه و به مامان گفت : بیا بریم خونه ى فلانى بیرق حرم حضرت عباس رو آوردن!
مامان رفت که زیارت کنه بیرق رو اما من نرفتم !
بعداز چنددقیقه مامان برگشت صدام زد ، توى حیاط که رفتم مامان بیرق حرم حضرت عباس رو آورده بود باخودش ،تا به مامان رسیدبیرق انداخت روى سرم !
واى عجب عطرى داشت ، عطرى که مطمئنم فقط توى کربلا مى شه شنید!
بى نهایت زیبا بود!تنها دعایى که از ذهنم گذشت فقط کربلا بود،کربلا...
اللهم ارزقنا زیارة الحسین و عباس الحسین...
عکس پرچم رو هم گرفتم هروقت وقت کنم حتما مى زنم !