اسیر ثانیه ها شدم...
هفته ى قبل درست همین لحظات در رختخوابم غلت مى زدم ، خوابم نمى برد...
به آرزوى دیرینه ام رسیده بودم...
آبادان...
اهواز...
شلمچه...
از همه جالب تر ، سفر همراه با همسفرى که هرلحظه تمناى دیدارش را دارى...
خداى من .... موهبتى عظیم بود برایم....
همینکه اروند را وداع گفتیم ، نیمى از راه آمده را بازنگشته بودیم ، که دلم تنگ شد....براى اروند....
خداى من !!!
باورت شاید نشود ، که این سفر چقد براى من لذت بخش بود !!! از شوق سفر انرژیم مضاعف شده بود ! از لحظه اى که وارد کانون شدم براى راهى شدن تا لحظه اى که بازگشتم حساب که کردم 60 ساعت بود!از این 60 ساعت ، من فقط 6 ساعت را خوابیده بودم ! اشتهایم را که به کلى ازدست داده بودم ! اما به جرئت مى گویم انرژیم از همه بیشتربود !!!
اسیر ثانیه هاشدم ، ثانیه هااى که دلم نمى خواست تمام شود....
اسیر ثانیه هااى شده ام ، ثانیه هاى که در آرزوى رجعت به همان خاک شلمچه است ، با همان همسفران...
{عکس را خودم گرفته ام منطقه عملیاتى فتح المبین است }