اروند....
غواص ها...
بدنهااى که هیچگاه برنگشت...
مادرهاى که آب اروند را جمع مى کنند به یاد فرزندانشان...
فرزندانى که اینک آسمانى شده اند...
جنوب،آبادان ، اهواز با دلم کارى کرد که هیچ جاى دنیانکرد...
روزگارم دیدنى است...
از آن روزى که بازگشته ام حتى نشده یک روز را به رجعت دوباره فکر نکرده باشم...
و دلم در تلاطم است...اگرنشود...اگرجورنشود...اگر...و اگر...و هزاران اگر!!!
لعنت بر اگر هاى که راه من بسوى شما را مى بندد!
چندى پیش ناگه از ذهنم عبور کرد، چرا این همه آشوب؟؟؟؟ خودشان اذن مى دهند...نگران نباش... .
به امید روزى که بنویسم فردا عازم جنوب هستم...