مهربان آفریدگارم....
سلام...
بازبرگشتم...
خودت که مى دانى من به جزتو کسى راندارم...
بى تابى آن شبم را ببخش..
بگذار به پاى بى قرارى دلم...
اى پروردگارم...
شرمسارم...
اما ..
من...
جزتو...
کسى را ندارم...
پس ببخش...
التماس دعا
مهربان آفریدگارم....
سلام...
بازبرگشتم...
خودت که مى دانى من به جزتو کسى راندارم...
بى تابى آن شبم را ببخش..
بگذار به پاى بى قرارى دلم...
اى پروردگارم...
شرمسارم...
اما ..
من...
جزتو...
کسى را ندارم...
پس ببخش...
التماس دعا
کى گفته که شبهاى احیا فقط مسجدرفتن و گریه کردن و دعا خوندن ؟؟؟؟
میشه تو فضاى مجازیم بود...
مثل الان من...
بامولا درد دل کرد...
آری بارالها...امشب آمده ام که فقط گله کنم...
خدایا آخه چرا؟؟
آخه این چه رسمیه؟
بریدم بارالها...
به جرم گناه نکرده دارم مجازات می شوم...
که چه شود؟
که دلم بسوز؟ بشکند؟
آری امشب آنقدر دلم محکم شکست که صدایش جهان را گرفت...
شنیدی خدایا؟
امشب جواب تمام دعاهایم را گرفتم...
امشب اشک های من که به پهنای صورتم میریزد..جواب تمام دعاهایم را داد...
دعا های یک سالم را...
اصلا من بدترین خلق دنیا..
تو که رئوفی چرا؟
آخه چرا خدایا؟ هق هق گریه ام عالم را می گیرد امشب...
با اشک هایم جهان سیراب می شود...
خدایا گله دارم..
آری غرب صدای بلندگوی های رسانه ای خود را آنقدر بلند کرده است تا صدای سوت موشک هایی که بر سر زنان و کودکان فلسطینی ریخته میشود شنیده نشود.
امشب از آن شب هایست که از تنهای باز سراغ وبم آمده ام...
از دلتنگی
خـــــدایا....
نبود این رسمش...
خودت که خوب خبر داری دلم زود می شکند...
تمام دعاهایم را باز گراداندی...
خلوت هایم را... خدا ....خدا کردن هایم...همه چی به خودم برگشت...
سخت ناکام ماندم...
یادم نمی رود هیچ وقت امسال را...
سرنوشتم چه خواهد شد نمی دانم....
بارالها....این بنده ات دلش بدشکسته است...
به که بایدشکایت ببرد؟؟
من که جز حریم تو جایی را ندارم...
یارب یارب یارب...
شنیده ام اگر سه باربگویی خواست دلت برآورده می شود...
تا ناامید نشده ام به دادم برس یارب....
باران لحظات من...
باران مى مانى برایم...؟؟؟
باران وقتے از آسمان مى آید غبار را از زمین مى گیرد...
تو هم همانگونه اے ...هر وقت مى بارے در سرزمین دل من ،
غبار دل مرا مى رویے...
با...ران...
دو بخش مى شود...
بخش به بخشش زندگے مى شود...
مے بارد و مے بارد...آنقدر مے بارد که هواى غم انگیز شهر را ناب مى کند...
باران من ، توهم ببار...همانگونه که در نام تو پیداست ببار...
آنگونه ببار که گل سرخ و گل خار برایت به یک معنا باشد...
من یقین دارم کہ باران من فرق دارد با باران آسمان...
باران من از جنس اشرف مخلوقات است...
تقدیم به کسى که بعدها مے نویسم...
چقدر غرق دنیا شده ام...
غرق آدم ها...
خدایا...
چندى از افطار گذشته...
تلویزیون داشت نمازمغرب آیت اللہ نجومى رو نشون مى داد...
یادم افتاد اون شبى رو که تازه به رحمت خدا رفته بودندو خوابشون دیدم...
خوابم چى بود بماند...
اما خب ؛ قصه ى من یه چیزدیگه س.
قصه ى من ، قصه ى آدمیته!! آدمیتى که فکرمى کنم مدتهاس ز آن دور شده ام...
خدایا تا کجا رسیده ام؟؟
تا چه حد به مقام خلیفة الهے رسیدہ ام ؟؟؟
تا چہ حد دور شده ام ؟؟؟
من دور شده ام .... ز انسانیت...ز آدمیت...ز عشق... ز مهر...
عجب حال و هوایى داره...
امام مهربانى ها سلام...
کمتر از یک سال مى شود، دورى من
از شما آقا...
راستش را بخواهید ،یک چیزى روى
قلبم سنگینى مى کند،
نمى دانم چرا...
حس مى کنم ، دیدن حرمت
وبارگاهت برایم غیرممکن مى شود...
واى زبانم لال...
اگر اینگونه باشد که من میمیرم...
مسیح ایران...
دلم سخت تنگ است...
مى شود فکرى به حال این بى قرارى
دل بى قرارم بکنى آقاجان... .
دلم مى شکند ها...
وقتى مى بینم ، اطرافیان راهى سفرمشهدت
مى شوند...
خوش به حالشان لابد از این دعوت نامه ها برایشان فرستادید.
چقدر بده که آدم دلش بگیره درست مثل من....
چقدر بده که یهویى مرتکب یه کارى بشى که اطرافیانتو که خیلى هم دوست شون دارى از دستت ناراحت بشن درست مثل الان من...
خب منم که نمى خواستم اینجورى بشه....
من هنوزم خودمو نبخشیدم...
اما من که تموم تلاش خودمو کردم واسه گرفتن نتیجه مطلوب ازاون کار ولى نشد...
بین همه ,ناراحتى یه نفر بیشترازهمه اذیتم مى کنه...
یه نفرکه به صراحت بهم گفت حالا که اینجورى شده من باهات قهرم...
و من ماندم یک دنیاى ویران و پر از درد...
من ماندم دستهایى که دوباره همچو شاخه هاى نونهال بهارى که به سمت آسمان بلندشده...
دل است دیگر ... مى شکند !!!
دل است دیگر ... تنگ مى شود!!!
در آخرهم مهرسنگ بودن مى خورد برپیشانیش!!!
بارالها...
امروزم را دیدى؟؟؟
گوشهایم از صداى شکستن آن هنوز پر است...
در همین حوالى دلى را یافتم که خوردرشده بود...
بدست اشرف مخلوقات...همین اشرفى که برترى دارد زعالمیان.
الحق و الانصاف هم اینگونه است ، خوب بلداست دل بشکندخوب...
خدایا ...
من این دل شکسته را به تو مى سپارم...التیماش باتواى پرودگار
خدایا.....
باتمام زحماتى که کشیدم ، دلم به اندازه ى یک صبح زمستانى یخ زده!
چقدر بده وقتى که تموم انتظارت به پوچى مى رسه...
وقتى که نهالى که کاشتى ثمر نمیده....
وقتى که خار گل سرخ تا اعماق وجود دردستت مى خلد...
آن لحظه که آرزویت در اوج ناباورى مى شد محال...
و تو مى مانى...دنیاى پراز هدف که به پوچى گرویده است...
و تومى مانى و آن آرزوى که آرزویت را مقدس مى خواندو اما اینک...
باید شروع کرد،اینجا اگربمانى در این منجلاب خفه مى شوى...باید دوباره و از نو شروع کرد...
تقدیم به....
"بعدها مى نویسم"