روز ها که مى گذرد فقط گذرعمر را به نظاره مى نشینم!!!
روز پنج شنبه 5شهریور چهلمین روز در گذشت عزیزى بود!
هنگامى که در صف ایستادم براى عرض تسلیت ؛ یکباره ذهنم پر کشید به 23بهمن سال 93!!!
همسفرم!!!
همسفرى که صمیمانه دوستش دارم !
همسفر مهربانم اینک چشمانش از غم پدر گریان است ...
لحظه اى به یاد مى آورم غروب 23 بهمن را!!!
23/بهمن/93
از اتوبوس پیاده شدم، همسفرم زودتر از من پیاده شده بود، روبه رویش که ایستادم خاطره اى برایم تعریف کرد، خودم را درآغوشش انداختم و سرم روى شانه اش گذاشتم و خندیدم !!!
دوباره ذهنم برمى گرددبه امروز :
5/شهریور/94
درست روبه رویش ایستاده ام ، صمیمانه تسلیت مى گویم و به آغوشش مى کشم!
سردار شهید هندمینى
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
بعد از مراسم بایدطى مسیر مى کردیم !!!
من و فرمانده جدید !!!
سر راه، سرى به بازار اسلامى مى زنیم ، حال و هواى این بازار فوق العاده است و حتى زیبایى اش هم خیره کننده است...
بازارى با معمارى قدیمى!!!
اگر از سمت زرگر ها وارد بازار شوى از عطر دل انگیز ادویه جات مدهوش مى شوى!!!
و این عکس ، عکس بازار اسلامى کرمانشاه است...
تاریخ انتشار
94/6/8
تاریخ نوشتن
94/6/7
تاریخ رخ داد
94/6/5