چقدر غرق دنیا شده ام...
غرق آدم ها...
خدایا...
چندى از افطار گذشته...
تلویزیون داشت نمازمغرب آیت اللہ نجومى رو نشون مى داد...
یادم افتاد اون شبى رو که تازه به رحمت خدا رفته بودندو خوابشون دیدم...
خوابم چى بود بماند...
اما خب ؛ قصه ى من یه چیزدیگه س.
قصه ى من ، قصه ى آدمیته!! آدمیتى که فکرمى کنم مدتهاس ز آن دور شده ام...
خدایا تا کجا رسیده ام؟؟
تا چه حد به مقام خلیفة الهے رسیدہ ام ؟؟؟
تا چہ حد دور شده ام ؟؟؟
من دور شده ام .... ز انسانیت...ز آدمیت...ز عشق... ز مهر...
عجب حال و هوایى داره...
امام مهربانى ها سلام...
کمتر از یک سال مى شود، دورى من
از شما آقا...
راستش را بخواهید ،یک چیزى روى
قلبم سنگینى مى کند،
نمى دانم چرا...
حس مى کنم ، دیدن حرمت
وبارگاهت برایم غیرممکن مى شود...
واى زبانم لال...
اگر اینگونه باشد که من میمیرم...
مسیح ایران...
دلم سخت تنگ است...
مى شود فکرى به حال این بى قرارى
دل بى قرارم بکنى آقاجان... .
دلم مى شکند ها...
وقتى مى بینم ، اطرافیان راهى سفرمشهدت
مى شوند...
خوش به حالشان لابد از این دعوت نامه ها برایشان فرستادید.
چقدر بده که آدم دلش بگیره درست مثل من....
چقدر بده که یهویى مرتکب یه کارى بشى که اطرافیانتو که خیلى هم دوست شون دارى از دستت ناراحت بشن درست مثل الان من...
خب منم که نمى خواستم اینجورى بشه....
من هنوزم خودمو نبخشیدم...
اما من که تموم تلاش خودمو کردم واسه گرفتن نتیجه مطلوب ازاون کار ولى نشد...
بین همه ,ناراحتى یه نفر بیشترازهمه اذیتم مى کنه...
یه نفرکه به صراحت بهم گفت حالا که اینجورى شده من باهات قهرم...
و من ماندم یک دنیاى ویران و پر از درد...
من ماندم دستهایى که دوباره همچو شاخه هاى نونهال بهارى که به سمت آسمان بلندشده...
دل است دیگر ... مى شکند !!!
دل است دیگر ... تنگ مى شود!!!
در آخرهم مهرسنگ بودن مى خورد برپیشانیش!!!
بارالها...
امروزم را دیدى؟؟؟
گوشهایم از صداى شکستن آن هنوز پر است...
در همین حوالى دلى را یافتم که خوردرشده بود...
بدست اشرف مخلوقات...همین اشرفى که برترى دارد زعالمیان.
الحق و الانصاف هم اینگونه است ، خوب بلداست دل بشکندخوب...
خدایا ...
من این دل شکسته را به تو مى سپارم...التیماش باتواى پرودگار
خدایا.....
باتمام زحماتى که کشیدم ، دلم به اندازه ى یک صبح زمستانى یخ زده!
چقدر بده وقتى که تموم انتظارت به پوچى مى رسه...
وقتى که نهالى که کاشتى ثمر نمیده....
وقتى که خار گل سرخ تا اعماق وجود دردستت مى خلد...
آن لحظه که آرزویت در اوج ناباورى مى شد محال...
و تو مى مانى...دنیاى پراز هدف که به پوچى گرویده است...
و تومى مانى و آن آرزوى که آرزویت را مقدس مى خواندو اما اینک...
باید شروع کرد،اینجا اگربمانى در این منجلاب خفه مى شوى...باید دوباره و از نو شروع کرد...
تقدیم به....
"بعدها مى نویسم"
مولاى مهربونم سلام...
باز اومدم...
من همونیم که دیروز بلند توى خیابون خندیدم...
من همونیم که دیروز باغرور روى عرض الله پا گذاشته م...
من همونیم که دیروز یادم رفته بود عالم محضر خداست...
اما حالا اومدم...
اومدم مهدى جان...
آخر شنیده ام امشب شماهم به میهمانى دعوتید....
آمده ام که بگویم بنده نوازى کنى...
زنهارکه شکایت مرا بکنى آقاجان...
من که جزاین صاحبخانه کسى را ندارم...
اگراو جواب را ندهد در خانه ى کى بروم...؟؟
مهدى جان امشب ،
همین امشب نمى شود
دست مرا بگیرى....
اصلا آقاجان نمى شود فردا
سفره ى افطارمان را در کنارشما بچینیم❔❕
مولایم روزهاست که تقویم ظهورت را ندیده ام...
دلم برایت پر مى کشد...
منبع : تراوشات ذهن بنده
کمتر از 3 ساعت مونده تا شروع مهمونى...
همگى آماده شدید؟؟؟
لباس هاى نو و تمیزتون بپوشید...
عجله کنید...
خواب نمونید...
صاحب خونه آدم حسابى...
خیلى وقته منتظر...
مبادا دیر کنید...
واستون یه مهمونى گرفته ...
به وسعت آسمون...
خوان نعمتش رو همه جا گسترده...
فقط یه چیزى یادتون نره...
حواستون باشه کسى ازاین قافله جا نمونه ها...
★روزه داران گرامى اولین سحرى گواراى وجودتون★